با توجه به این نکته، همه آنچه که ما درباره فاز صفر (کتر) می توانیم بگوییم این است که آفریدگاری که آرزومند و خواهان خشنود کردن است، دارای میل به بخشایش یا خواست به بخشش و دادن است و فرآیند آفریدن چیزی را شروع می کند تا در طی این فرآیند آنچه که آفریده می شود بتواند چیزی را که آفریدگار به او می دهد یعنی همان لذت را دریافت کند. در ادامه درس مراجعه به شکل 1 می تواند در فهم مطالب یاریگر باشد.
در مرحله دوم یا فاز 2٬ که به نام مرحله آلف یا حوخما معروف است نور، ظرفی را ایجاد می کند این ظرف به زبان عبری "کِلی" نامیده می شود. یک کلی آن چیزی است که توانایی در میان گذاشت یک هستی یا جوهر، ذات یا ماده اصلی را دارد و دارای مرز است و مثل یک پارچ شیشه ای که آب را نگاه می دارد این ظرف نیز آنچه را که در درونش است یعنی لذت و بهره مندی را در خود نگاه می دارد.
ظرف بدین خاطر این گونه ایجاد شده چون که کاملا برای تکمیل کردن این هدف مناسب است. به بیان دیگر، ظرف٬ میل و خواست گرفتن و دریافت کردن لذت به صورتی کامل است. برای فهم این رابطه بین نور و ظرف می توان یک مهر و اثری که آن مهر بر جای می گذارد را مثال زد.
مثال ساده تری که می توان زد این است که فرض کنیم ما در یک ساحل هستیم. اگر ما با دستان خود شن را فشار دهیم و سپس دستان خود را برداریم، جای دستانمان را به بهترین نحو می بینیم. اگر شن به اندازه کافی خوب باشد، می توانیم خطوط کف دستانمان را هم بر روی شنها ببینیم.
کتاب مقدس به ما می گوید که خدا انسان را به شکل تصویر خود ساخت. این دقیقاً همان چیزی است که منظور ماست. ظرف به خاطر همین ساخته شده است، چرا که آن لذت و بهره مندی را دریافت می کند و به طور کامل با نوری که آن را پر می کند، مطابقت دارد و جور است و به عبارتی آن را خشنود می کند. (به تعبیر عامیانه به آن حال می دهد)
نور، خودش یک ویژگی یا مشخصه یگانه دارد و آن خشنود کردن، لذت دادن و بهره مند کردن است. این ویژگی یا مشخصه در ظرف دقیقاً برعکس است. ظرف به طور کامل اراده یا خواست دریافت کردن و گرفتن دارد، میل به تجربه لذت یا همان حال کردن. پس نور ظرف را ایجاد می کند و بعد ان را به طور کامل پرمی کند. اما هنگامی که ظرف پر شد نه تنها احساس لذت و خشنودی می کند بلکه احساسی شبیه به دهنده یا واگذارکننده پیدا می کند. یعنی احساسی شبیه بخشندگی می کند. این درست همان تجربه احساسی است که در آن لذت به دیگری واگذار می شود و سبب روی دادن مرحله بعدی آفرینش می شود.
• فاز صفر- شورش موسوم به کتر
• فاز یک - آلف موسوم به حوخما
• فاز دو- بت موسوم به بینا
• فاز سه - گیمل موسوم به زعیرانپین
• فاز چهار- دالت موسوم به ملخوت
در هر مرحله، از نظر و دید ما، نوع متفاوتی از نور وجود دارد. ولی در واقع، هیچ چیز به جز یک نور واحد در کار نیست. تفاوتها و اختلافهایی که ما احساس می کنیم، به طور کلی به خاطر نحوه های ادراک ماست. فاز یا مرحله ریشه یا صفر یا شورش، مطابق با نوری است که کتر نامیده شده است. فاز یک، یا حوخما، مطابق با نوری است که حوخما نام دارد. فاز دوم یا بینا مطابق با نوری است که حسادیم (حصادیم) خطاب می شود. فاز سوم یا زعیر انپین مطابق است با ترکیب و مخلوطی از دو نور اولی یعنی حوخما و حسادیم. فاز چهارم یا ملخوت دوباره با نور حوخما مطابقت دارد.
معادل کلمه نور در زبان عبری، اور (ا ُر) است. خوانندگان تیزبین متوجه رابطه و همبستگی بین اور حوخما و آفریدگار اعطا کننده لذت می شوند، علاوه بر این می توان دریافت که اور حصادیم، مخلوق یا آفریده ای است که لذت یا حظ را پس زده و نمی پذیرد.
کل وجود ما بر مبنای یک حقیقت است. هرآنچه در کل عالم وجود دارد، تمایل آفریدگار برای لذت بخشیدن به ما و تمایل ما برای (دست یابی) به آن لذت و حال است. هر چیزی که در کل عالم و کیهان رخ می دهد، به علت وجود این قانون است. ما کاملاً تحت نفوذ این قاعده قرار داریم. تمام انواع موجودات، بی جان، گیاه٬ حیوان و انسان، خواهان این لذت هستند و اخگری از این نور را می طلبند.
ما تنها با یک هدف آفریده شده ایم، هنگامی که ما نور را از آفریدگار دریافت می کنیم، ما لذت ابدی و ازلی را نه به طریقی خودخواهانه، بلکه به صورت مطلق و کامل، احساس می کنیم. اگر نور داخل ظرف شده و آن را کاملاً پرکند، آنگاه این ظرف دیگر پذیرنده و گیرنده نیست، زیرا با نور اشباع شده است. در نبود یک میل، لذت نیز از بین می رود. این یک چرخه و حلقه بی رحم و نابودگر است. ما خواهان لذت هستیم، لذت و حال را دریافت می کنیم و لذت میل را می کشد و از بین می برد و به همین ترتیب دیگر احساس لذتی هم باقی نمی ماند. این همان مشکلی است که سیستم معنوی دانش کبالا می خواهد آن را حل کند، یک بیماری است که کبالا در صدد شفای آن است.
ما تنها هنگامی می توانیم به صورتی بی پایان عمل پذیرش و گیرندگی را انجام دهیم که به خاطر خود این عمل (پذیرش و قبول) را انجام ندهیم بلکه تنها به خاطر دهنده و اعطا کننده (بخشنده) است که لذت می بریم. در این صورت است که نوری که به ظرف داخل می شود، میل به دریافت را خنثی و بی اثر نمی کند. ما می توانیم متوجه تجربه گرسنگی خودمان شویم و آنگاه شروع به غذا خوردن می کنیم و پس از طی مدت زمانی احساس گرسنگی از بین می رود، حتی اگر خوشمزه ترین غذا ها را هم جلوی ما بگذارند، ما دیگر احساس گرسنگی نمی کنیم. لذت در مرز برخورد بین خود لذت و میل به آن لذت احساس می شود. هرچند به محض لذت، میل هم وارد کار شده و شروع به ارضای آن می کند. اما این میل به آهستگی محو می شود. و اگر لذت و حال قویتر از میل باشد، می تواند حتی به عمل دفع و پس زنی منجر گردد.
پس اینجا ما با مشکلی روبروهستیم، اما خبر خوش این است که برای آن راه حلی وجود دارد. آفریدگار سیستمی را طراحی کرده که به آفریده اش (مخلوق) راه درمانی برای این وضعیت بیمارگونه و نامساعد ارائه می کند. اگر ما به جای اینکه راه لذت را درون خودمان احساس کنیم، آن را زمانی انتخاب کنیم که دیگران خشنود هستند (با احساس لذت دیگران ما لذت ببریم) ، این لذت و خوشی هرگز به اتمام نمی رسد. می بینید که این لذت و بهره به میزان آن چیزی بستگی دارد که می توانیم بدهیم و ببخشیم. به بیان دیگر، من خارج از خودم زندگی می کنم و فارغ از مالکیت و حق شخصی خودم می خواهم دریافت کننده باشم. این موقعیت یک موجود ابدی پدید می آورد، یعنی حالتی از کمال که یکی از ویژگی های آفریدگار است. این درست همان حالتی است که پروردگار ما را بدان راهنمایی و هدایت می کند.
در نگاه نخست، این اندیشه کاملا نامعقول و خنده دار به نظر می رسد. اما لحظه ای به آن فکر کنید، فرض کنید، در عین آگاهی و اطلاع ما، هر چیزی به طور کامل وارونه شود و به جای اینکه لذت در هنگامی که کسی کاری برای شما انجام می دهد، تجربه شود، طور دیگری رخ دهد. تصور کنید که هر زمانی که شما برای کسی دیگری کاری انجام می دهید، لذت و بهره ای شگفت انگیز و غیرقابل باور، بالاتر از هر لذت و بهره ای که شما تاکنون از راه انجام دادن عملی برای خود یا از سوی کس دیگری کسب کرده اید، بدست آید.
در این مورد همه ما به نوعی برای دادن و بخشیدن به صف ایستاده ایم و همسانیم و ذره ای اختلاف یا تفاوت برای فردی از ما که می بخشد یا می دهد، وجود ندارد. هرچقدر بیشتر بدهیم و واگذار کنیم، لذت بیشتری دریافت می کنیم. در یک چشم به هم زدن، همه دنیای ما تغییر خواهد کرد. هر چند ممکن است دیوانه وار به نظر برسد اما این درست همان سرنوشتی است که هریک از ما با آن مواجه هستیم.
اگر آفریده (مخلوق) یا ظرف تنها راه دریافت کردن را انتخاب کند، خود را در تله ای گرفتار می کند. مسئله اینجاست که در حالت دریافت برای خود، تنها هرآنچه که در درون (آن چیز وجود دارد) احساس می گردد. اگر آفریده (مخلوق) بتواند لذت آفریدگار (خالق) را از شوق عمل آفرینش، حس کند، تجربه بی پایان خوشی و حظ بردن ایجاد خواهد گشت، درست مثل مادری که خودش را کاملا وقف فرزندانش می کند. اما در اوضاع کنونی (جهان) همه بازنده اند.
خوشبختانه ما داری یک سیستم مطلقا کامل برای زیستن هستیم، اما بدبختانه زیستن در آن سیستم و نظام را انتخاب نمی کنیم. سیستمی با دانشی بی پایان، وجودی بی نهایت، حسی از ابدیت و هارمونی (تناسب). در این نظام آفریدگار به صورت ثابت٬ نور را به سوی آفریده اش (مخلوق) روان می کند. اما مخلوق تنها نور را دریافت می کند تا با انجام آن آفریدگار را خشنود سازد. کبالا از این سیستم به عنوان نور برگشتی (بازگشت یافته) (اور حوزر) یاد می کند که در تضاد با نور مستقیم (اور یاشار) است که آفریدگار می فرستد.
اما برای ایجاد این سیستم، مخلوق (آفریده) باید ابتدا میلی برای جذب نور مستقیم که به طرف آن می آید داشته باشد. پیشتر٬ از یک صفحه یا دیواره صحبت کردیم که مثل یک پرده گوش یا شبکیه چشم، کارش منعکس کردن است. اینجاست که صفحه وارد کار می شود. صفحه یا جدار باید میان نور مستقیم و مخلوق (آفریده) قرار گیرد.
این صفحه، در کبالا به اصطلاح مسخ نامیده می شود که مانع این می شود که مخلوق برای هدف و به خاطر خودش، نور را دریافت کند. این صفحه یا دیواره به مخلوق اجازه می دهد که مقداری نور به نسبت توانایی خود، و تنها برای خاطر خرسندی آفریدگار بپذیرد. کبالا این عمل را "دریافت و پذیرش برای بخشیدن" می نامد. بدین ترتیب، آفریده (مخلوق) شبیه آفریدگار (خالق) می شود. به عبارت دیگر، نوعی تغییر و تبادل صورت می گیرد: آفریدگار لذت را به سوی مخلوق می فرستد و مخلوق هم به سبب وضعیت منحصر به فرد و مخصوصی که دارد با آن چنان عمل می کند که آفریدگار را خشنود سازد.
بعل هسولام، دانشمند نامدار کبالا برای این منظور مثال ساده مهمان و میزبان را می زند. میزبان در مقابل مهمانش میزی پر از غذاهای خوشمزه قرار می دهد. مهمان می نشیند اما جرات نمی کند که چیزی بخورد زیرا او نمی خواهد تا در موقعیتی باشد که تنها از او پذیرایی شود و مطمئن نیست که میزبان برای لذت بخشیدن و شاد کردن او صداقت دارد. مهمان خجالت زده و شرمسار می شود چون که چیزی ندارد که در عوض بدهد و آن را جبران کند و تنها می تواند پذیرنده میزبان باشد. به همین خاطر است که مهمان برای اینکه میل و خواسته حقیقی میزبان را بفهمد، آنچه که به او تقدیم می شود را رد می کند.
اگر میزبان اصرار کند و تقاضا کند که مهمان برای غذا خوردن افتخار دهد و او را مطمئن سازد که اگر از غذا بخورد، وی (میزبان) بسیار خوشنود خواهدشد، اینجاست که مهمان شروع به خوردن می کند. مهمان اینجا شروع به غذا خوردن می کند چون متقاعد و قانع شده است که این امر٬ میزبان را خوشحال می کند و او دیگر احساس نمی کند که تنها پذیرای مهمان است بلکه چیزی را به او می دهد، مهمان در حقیقت خوشنودی و حال را به میزبانش می دهد.
قوانین به صورت برعکس درآمده اند. حتی اگر میزبانی باشد که همه غذاها را فراهم کند و هرکاری برای شخص دعوت کننده انجام دهد، به روشنی می فهمد که انجام خواسته او برای خوشنود شدن تنها به مهمانش بستگی دارد. مهمان است که کلید موفقیت آمیز بودن مراسم شام را در دست دارد و در نتیجه بر موقعیت مسلط است.
آفریدگار، مخصوصا، مخلوق را در چنین حالتی زیر نفوذ نور قرار می دهد تا از اینکه وی (مخلوق) تنها پذیرنده و گیرنده باشد، احساس شرم کند. مخلوق (آفریده) می تواند آزادانه، رهایی خود را انتخاب کند و در نهایت به سطحی برسد که تجربه لذت را نه به صورت خودخواهانه بلکه برای خوشنودی آفریدگار داشته باشد. چنین احساساتی فراتر از توصیف هستند و ما نمی توانیم آنها را درک کنیم. ورود به جهانهای روحانی تنها با کشف و دستیابی به درجه ای میسر می شود که به پروردگار شباهت دارد، پروردگاری که ابدیت، لذت مطلق و پیشرفت را میسر کرده است.
دانش کبالا، آشکار کردن فرآیند آفرینش را بررسی و مطالعه می کند. این دانش راهی را توصیف می کند که در امتداد جهان ما و جهانهای دیگر است. در حقیقت کل عالم باید مسیراصلاح تدریجی (تیکون) را طی کند تا به سطح آفریدگار یعنی درجه نهایی کمال و ابدیت برسد. ما باید تا زمانی که در این جهان زنده هستیم حتی در اعمال و کارهای روزانه خود، عهده دار این عمل اصلاح شویم.
کبالیست هایی که در حال حاضر به این درجه از کمال رسیده اند آن را برای ما شرح داده و توصیف می کنند. همه ارواح بدون استثناء باید به این سطح نهایی در زمان مقرر برسند. هریک از ما که از نقطه آغازین شروع کرده سرانجام به نقطه پایانی هم می رسد. اراده آزادی برای این عمل وجود ندارد. راه جایگزینی در کار نیست چون که هرکسی باید همه مراحل و احساسات را طی کند و به تدریج آنها را یکپارچه هم سازد. به بیان دیگر ما باید رهرو مسیر باشیم.
بگذارید به بحث درباره مراحل آفرینش بازگردیم. در مراحل رشد و پیشرفت مخلوق بوسیله آنچه که در کبالا عاویئوت (ضخامت) نامیده می شود، از هم مجزا می شوند. میزان درشتی یا ضخامت تمایل به لذت یا حال، عاویئوت نام دارد. اما منظور از ضخامت چیست؟ مخلوق یا آفریده بسته به میزان دوری یا نزدیکی از آفریدگار، به همان اندازه هم احساس تمایل و عاویئوت بیشتر یا کمتری را دارا است، هرچه دوری بیشتر باشد، عاویئوت بیشتر است. برای نمونه، در فاز یا مرحله صفر یا کتر و در فاز یک یا حوخما مقدار میل یا بسیار کم است و یا اصلاً وجود ندارد. تقریباً ضخامت ناچیز است و عاویئوت وجود ندارد. همه چیز تحت کنترل و در ذیل آفریدگار است، درست مثل کودکی که هنوز به دنیا نیامده و همه چیز برای او فراهم شده است. اما در فاز یا مرحله آخر، که بیشترین دوری و فاصله از آفریدگار را دارد، یعنی فاز ملخوت، مخلوق یا آفریده بیشترین میزان و مقدار میل به دریافت و گیرندگی را دارد. خوب است به یاد بیاوریم که این میل به پذیرش و دریافت ناشی از تصمیم خود آن (مخلوق) است، هرچند که این به معنای نوعی خودخواهی است که به سوی خود آن موجود تغییر مسیر می دهد.
پس مخلوق یا موجود٬ اکنون٬ در فاز یا مرحله 4 یا ملخوت قرار دارد. به مانند فاز یا مرحله اول یا حوخما، مخلوق گیرنده صددرصد یا پذیرنده صرف است. باید به یاد داشته باشید که در مرحله حوخما، مخلوق قادر به احساس کردن صفات و مشخصات آفریدگار بود. این مسئله در اینجا دقیقاً دوباره اتفاق می افتد. ملخوت٬ شروع احساس دهندگی (احساس اعطا کنندگی) است. اما این احساس اعطا یا بخشش لذت با دفعه اول متفاوت است. فرق زیادی بین مرحله اول و چهارم (حوخما و ملخوت) وجود دارد. ملخوت یک مخلوق یا آفریده مستقل است که خودش تصمیم به دریافت یا پذیرش می گیرد، در حالی که در مرحله حوخما، آفریدگار است که زمام همه چیز را در دست دارد و به عبارتی کنترل همه چیز برعهده اوست.
از ترکیب احساس آفریدگار و تصمیم گیری خود برای دریافت چیزی، نوعی حس جدید و کاملاً تازه، ایجاد می شود، این همان چیزی است که به آن احساس شرم می گوییم. ملخوت در می یابد که صفت پذیرندگی و گیرندگی اش کاملاً در تقابل و تضاد با نور قرار دارد و لذا از این حالت خودخواهانه اش آگاه می شود. این شرم یک شرم معمولی که هنگام انجام یک عمل بد و ناپسند، درگیر آن می شویم نیست، بلکه بسیار عظیم و شدید است. این شرم چنان قدرتمندانه احساس می شود که ملخوت تصمیم می گیرد تا نور گیری (پذیرش و دریافت نور) را متوقف کند و این دقیقاً آن چیزی است که انجام می دهد.
این پس زنی و برگشت دادن نور به وسیله ملخوت، محدودیت یا منع نخستین نام دارد. در زبان عبری معادل کلمه محدودیت یا منع، صیمصوم (تسیمتسوم) است. هریک حروف الفبای عبری هم دارای مقدار عددی یا محدودیت خاصی هستند، به عبارت دیگر الف معادل عدد یک است. کبالا عمل شماره گذاری و مقدار یا حد گذاری را مثلاً در مورد حرف الف، صیمصوم الف می نامد. اکنون بار دیگر همه چیز به صورت برعکس به حالت تعادل باز می گردد، یعنی نه ملخوت عمل پذیرش و گیرندگی را انجام می دهد و نه آفریدگار عمل اعطاء یا دهندگی را .
در این جا، ما احتمالاً چنین می اندیشم که دوباره یک تکرار و دور صورت گرفته و به عبارت دیگر "دوباره همه چیز را باید از اول شروع کنیم". اما اطمینان و ایجابی که وجود دارد به ما در ادامه مسیر کمک می کند. اکنون چنانچه ما سعی کنیم که تصویری از این (عمل) را در ذهن داشته باشیم، ممکن است همچون هیولایی طماع که می خواهد و فقط می خواهد به نظر برسد، اما نمی تواند چیزی را که خواهان آن است به دست آورد زیرا عذاب و شکنجه ای در هنگام پذیرش و گیرندگی بر او فرود می آید که به جانوری بدبخت تبدیلش می کند.
این مخلوق یا آفریده به گونه ای بی پایان و بی انتها می اندیشد و در نهایت به راه حلی می رسد. این مسئله، مثال مهمان و میزبان را به ذهن مان می آورد. ملخوت می تواند تمام نور وارد شده یا داخل شده را رد کند زیرا که نمی خواهد احساسی مثل یک گیرنده داشته باشد. به همین خاطر است که ملخوت وضعیتی را ایجاد می کند که در آن وضعیت بخشی از نور، نه به خاطر اینکه خودش از آن لذت ببرد، بلکه به خاطر خشنود کردن و بخشیدن لذت به آفریدگار، مورد قبول و پذیرش قرار گیرد. در این مرحله٬ کاملاً نسبت به این مسئله آگاهی وجود دارد که آفریدگار خواهان لذت و خشنودی است.
دریافت و گیرندگی به عبارتی مثل دهندگی و بخشندگی است، ملخوت اکنون در موقعیت یک دهنده قرار دارد. به یاد بیاورید، ملخوت ابتدا همه چیز را باز می گرداند و پس می زند و بعد مقداری را که می تواند به خاطر آفریدگار و نه برای خود دریافت کند مورد ارزیابی و محاسبه قرار می دهد. تنها پس از انجام محاسبه و ارزیابی است که ملخوت حتی ناچیزترین میزان نور را هم جذب می کند البته با این نیت که آفریگار را خشنود کند.
می توان این پرسش را مطرح کرد که به راستی منظور از آنچه که در بالا گفتیم، چیست؟ پاسخ این است: منظور از آنچه توضیح داده شد، زایش یا تولد میل است. برای این که یک تمایل یا خواسته حقیقی به زندگی و حیات در آید، نور باید تحت چهار فاز یا مرحله قرار گیرد. ما فاز یا مرحله ریشه را به حساب نمی آوریم. بدین خاطر که این مرحله دقیقاً آن چیزی است که همراه با هر میل منفردی که شخص آن را تجربه می کند، روی می دهد. پیش از اینکه آن تمایلات و امیال درون ما احساس شوند، فرآیند دقیقی روی می دهد، رخ دادن این فرآیند، همزمان با ایجاد مراحل توسعه و پیشرفت نور انجام می گیرد. یعنی نوری که از جانب آفریدگار می آید و در نهایت ما آن را احساس می کنیم. برای یک میل و خواسته غیر ممکن است که ابتدا بدون نور ظاهر گردد. باید به این نکته مهم توجه کرد که: ابتدا نور می آید و بعد میل.
اکنون بگذارید تا به ساختار مخلوق یا آفریده در مرحله چهارم یا فاز ملخوت نظری بیافکنیم. مخلوق یا آفریده ظرف است. در نمودار پایین چندین نوع نور دیده می شوند. نور مستقیم و بی واسطه، نوری است که مستقیماً از آفریدگار می تابد و اور (اُر or) یاشار نام دارد. نوری که مخلوق یا آفریده، ملخوت، در ابتدا آن را بر می گرداند اور حوزر نام دارد و به نور برگشتی هم معروف است نوری که صفحه یا سد اجازه ورود به آن را نمی دهد.
در نهایت، مقدار نوری که ملخوت مشخص می کند می تواند داخل شود، چون استقامت و مقاومت دیوار یا سد (مسخ) به اندازه کافی هست که بتواند آن را به خاطر آفریدگار بپذیرد و این نور، نور درونی یا درونی یا اور پنیمی خوانده می شود. اندکی بعد در ادامه توضیحات خود، به “نور احاطه کننده” یا “نور پیرامون” یا اور مکیف هم می رسیم. مطالعه نمودار را باید تا زمانی انجام دهید که کاملاً با اصطلاحات و عبارتها و معانی هرکدام از آنها آشنا شوید.
اکنون اجازه دهید نگاهی به مخلوق یا آفریده ای که بدین طریق به وجود می آید بیندازیم، یعنی هنگامی که تنها مقداری از نور به خاطر آفریدگار جذب و دریافت می شود. می توانیم ترکیب ظرف و نور را پارصوف بنامیم. پارصوف یک موجود یا هستی جاری شده یا تجلی یافته است، مخلوقی است که ایجاد شده تا تصمیم به محدود کردن هر آنچه که نمی تواند به نیت خوشنودی آفریدگارجذب شود، بگیرد. مثل دیگر اسمهایی که قبلاً ذکر شدند، پارصوف هم نام وضعیت و حالتی از مخلوق است. این حالت بسیار دارای اهمیت است.
در کبالا، پارصوف به سه بخش یا ناحیه تقسیم می گردد، این سه قلمرو عبارتند از: روش، توخ و صوف. بخش مربوط به موجود خلق شده که تصمیم می گیرد تا مقدار نور ممکن برای خاطر آفریدگار را قبول کند، روش (سر یا راس) نام دارد. این را می توان همان قسمت محاسبه کننده در نظر گرفت، قسمتی که داده ها را جستجو می کند و آنگاه بر اساس داده ها و اطلاعات مشخص می کند که چه مقداری می تواند جذب گردد. بخشی که نور را می پذیرد توخ (بخش درونی) نام دارد. بخش سوم که خالی باقی می ماند، صوف (انتها - پایان) نام دارد. این مکان جایی است که در ان موجود خلق شده یک محدوده یا انحصار را ایجاد می کند و در آن دیگر به نور اجازه ورود داده نمی شود.
ممکن است شماهم متوجه شده باشید که در هر بخش، زیر مجموعه هایی وجود دارند که هرکدام مطابق با 5 مرحله آفرینش یعنی کتر، حوخما، بینا، زعیرانپین و ملخوت هستند. هر بخش یا قلمرو پارصوف، جزئی از تصویر کلی را در خود دارد. این حقیقت در ادامه بسیار دارای اهمیت خواهد بود، اما اکنون خوب است به یاد داشته باشید که هر شی یا چیز منفرد و تک، تمام بخشها و نواحی را در خود دارد. مهم نیست که ما چگونه هر بخش را تکه تکه و تجزیه کنیم، در هر حالتی شی منفرد، همه بخشهای درونی را در خود دارد و این روند به صورتی ابدی و پایان ناپذیر ادامه دارد.
همچنان که کبالا اشیاء و چیزها را نامگذاری می کند، اصطلاحات مختلفی را نیز برای بخشهای متعدد آفرینش به کار می رود، بسیاری از این اصطلاحات نام قسمتهای مختلف بدن انسان هستند. در حقیقت هیچ نام،عدد یا اصطلاحی در دنیاهای معنوی وجود ندارد. این اسامی و اصطلاحات تنها برای قابل فهم تر شدن مسئله هستند.
کبالیستها، برگزیده شده اند تا خود را به بیان و زبان بسیار ساده معرفی کنند، این امر بدین خاطر است که همه چیز در جهان ما ناشی از دنیاهای معنوی است، این نسبت مطابق با ارتباط های مستقیمی است که بین بالا و پایین وجود دارند. (جهان های بالا و پایین) برای هرچیزی که در جهان اسمی دارد، ما ممکن است نام یک شی در دنیای خودمان را به آن بدهیم و آن را برای ایجاد یک شی معنوی که آن را تولید می کند، انتخاب کنیم.
هیچ کدام از نوشته های کبالای اصیل ذکری از دنیای ما به میان نمی آورند، حتی یک کلمه هم در باره عالم ما نمی گویند، هرچند از زبان دنیای ما استفاده می کنند. هر چیزی در دنیای ما٬ به چیزی معادل خود در دنیاهای معنوی اشاره می کند، اما کبالا تنها درباره معنویت و روحانیت سخن می گوید. پس وقتی که ما از بخشی از پارصوف که مسئول اندیشیدن، محاسبه کردن و تحلیل داده ها و اطلاعات است سخن می گوییم، آن را سر یا رُش می نامیم.
صفحه یا مَسَخ، بین روش و توخ و در جایی که دهان یا "په" نام دارد، قرار دارد. قسمتی که نور می تواند داخل شود، بدن یا جسم و یا "گوف" نام دارد. بخشی که در آن برای مخلوق یا آفریده مشخص شده تا به مقدار معینی پذیرا باشد و به همین خاطر نور اجازه ندارد تا به آنجا برود، صوف نام دارد. قسمتی هم که توخ و صوف را در گوف از هم جدا می کند، تابور یا ناف نام دارد. پایین ترین قسمت پارصوف و جایی که به طور مطلق هیچ نوری در کار نیست، سیوم نام دارد که به معنی فرجام یا پایان است. مخلوق یا آفریده کلی هم ملخوت نام دارد.
بگذارید تخته سنگی را در دنیای خودمان مثال بزنیم. نیرویی در بالا وجود دارد که این سنگ را ایجاد می کند: پس بدین خاطر سنگ نام دارد. تنها تفاوت در این است که سنگ معنوی (سنگی که در دنیای معنوی وجود دارد و سنگ موجود در جهان ما یک کپی و نسخه ای از آن است) یک خاستگاه و ریشه معنوی و روحانی دارد که صفات مخصوصی بدان اعطا شده اند و به خاطر انطباق با جهان ما به عنوان سنگ، یک شی مادی، دسته بندی شده است. به همین ترتیب نیز زبانها به شعبه ها و شاخه های گوناگونی ایجاد شده اند. به وسیله نامها، القاب و نامگذاریها و طبقه بندیها و کنشها و اعمال مختلف در جهان، ما می توانیم به عناصر و اعمال جهان های روحانی و معنوی رجوع کنیم و بازگردیم. پس آنچه که در بالا هست، در پایین هم هست.