سلام، یکبار دیگر به مجموعۀ آشکار کردن کبالا خوش آمدید من تونی کوسنک هستم.
در قسمت اول، مروری داشتیم در مورد اینکه کبالا چه چیزی است و چه چیزهایی نیست. اگر به خاطر بیاورید گفتیم مطالبی که کبالا در موردشان صحبت می کند به شخصی مربوط می شوند که می خواهد جواب سئوال "معنای زندگی من چیست؟" را بفهمد. حال اجازه بدهید ببینیم که از این به بعد چه می شود. بگذارید با یک تعریف از کبالا شروع کنیم تا ببینیم ما را به چه سمتی راهنمایی خواهد کرد.
کبالا یک دانش است، دانشی که یک شخص را قادر می سازد تا یک واقعیت بالاتر را بشناسد و احساس کند و به این ترتیب در مورد هدف زندگی سخن می گوید. اما این تعریف، سئوالاتی را به وجود می آورد مثلا یک شخص به چه کسی گفته می شود؟ یا چه چیزی یک شخص را قادر به احساس کردن، شناخت و ورود به دنیای بالاتر می کند؟
{ترسیم }
دوباره اگر شکل مقابل به خاطر بیاورید آن نشان می دهد ما در درون یک واقعیت کامل و کلی زندگی می کنیم که به هیچ چیزی بستگی ندارد، نامحدود است و در آن، تمام چیزها درونا به هم مرتبط هستند. این واقعیت کلی با لذت نامحدود، شناخت کامل و ارتباط با هرچیزی که در واقعیت وجود دارد پر شده است. اما کبالیست ها یعنی افرادی که به کل سیستم دست پیدا کرده اند به ما می گویند بر اساس دلیل مشخصی ما از آن حالت وجودی، به این حالت بودن کنونی سقوط کرده ایم البته از طریق سیستمی به نام "دنیاها". در زبان عبری به کلمۀ دنیاها، عولاموت گفته می شود که جمع کلمه عولام است. خود کلمۀ عولام نیز از ریشۀ هعلم (hee'lem) می آید که به معنای "پنهانی" یا "برای پنهان کردن" است. ما از حالت ارتباط کامل با این واقعیت، سقوط کردیم تا اینکه به جایی رسیدیم که یک نقطۀ گذار می باشد و به آن سد می گویند. در اینجا یعنی در جایی به نام "دنیای ما" شرایط وجودی ما، به صورت حالتی بسیار محدود شده است. دنیای ما جایی است که در آن به هیچ وجه هیچ گونه درکی از دنیاهای بالاتر نداریم – همۀ اینها دنیاهای روحانی هستند- و این پایین همان چیزی است که به عنوان دنیای فیزیکی یا جسمانیت در نظر گرفته می شود.
اگر بخواهید هدف و معنای زندگی تان را بفهمید خوب است که ابتدا بفهمید نقشۀ کلی خلقت چه بوده است اگرچه دانستن آن به نظر غیرممکن می اید و اینکه کسی بتواند جوابی به سئوال هدف ومعنای زندگی بدهد بیشتر شبیه یک شوخی است اما این همان نقطه ای است که کبالیست ها از آنجا شروع می کنند. آنهایی که به این واقعیت کلی دست پیدا کرده اند به ما می گویند که نقشه ای برای تمام واقعیت و برای تمام خلقت وجود دارد. آنها می گویند که هدف افرینش، خلق یک مخلوق و سرشار کردن این مخلوق از لذت نامحدود است، خلق یک مخلوق و سرشار کردن این مخلوق از لذت نامحدود. این هدف، جهت گیری و معنای کامل وکلی هر چیزی است که اتفاق می افتد یعنی هر اتفاقی تنها به این دلیل رخ می دهد. همۀ قوانینی که باعث اتفاقات گوناگون می شوند با این اندیشه و از این دیدگاه به وجود آمده اند. تمام قوانین اساسی ای که بر دنیاهای فیزیکی و روحانی حاکم هستند همگی از این اندیشه سرچشمه می گیرند حتی یک مورد از حوادثی که در این دنیا رخ می دهد بنا به دلیلی غیر از خلق یک مخلوق و قرار دادن او در لذت نامحدود نیست.
حال چه چیزی است که باعث می شود یک شخص، خارج از دنیای روحانی باقی بماند؟ اصلا منظور از یک شخص چیست؟ می خواهیم بفهمیم که چگونه نحوۀ درک ما از این واقعیت، یعنی روشی که به وسیلۀ آن این واقعیت را می شناسیم باعث پنهان ماندن خود آن از دید ما می شود.
{ترسیم }
این یک شخص است یک جعبۀ بسته به همراه پنج قسمت باز. این پنج قسمت، حواس پنجگانۀ ما هستند. حال در اطراف این شخص یک واقعیت بالاتر و کامل یعنی همان روحانیت وجود دارد چیزها از این واقعیت کامل به ما نزدیک می شوند وقتی یک چیز به عنوان یک واقعیت خارجی و به صورتی بی شکل به شخص نزدیک می شود آنگاه ما با استفاده از پنج حسی که داریم تعیین می کنیم که آن چیز چیست به عبارتی دیگر بر اساس حواسمان می بینیم که واقعیت از چه ساخته شده است.
در هنگام نزدیک شدن این شیء روحانی به جعبه، اینجا اتفاق عجیبی روی می دهد. آن به طور واقعی وارد جعبه نمی شود چون جعبه یک سیستم بسته است یعنی وقتی آن شیء می خواهد وارد شود با یک مانع یا تبدیل کننده مانند پردۀ صماخ گوش، شبکیۀ چشم ، یک عصب روی سطح بدن یا یک جوانۀ چشایی برخورد می کند. در نتیجه به جای بدست آوردن خود آن شیء خارجی، تاثیر آن به صورت کاهش یافته و با عبور از میان یک برنامه به ما می رسد. این شیء در اینجا {اشاره به ترسیم } هنگامی که از داخل برنامه عبور می کند به صورت چیزی ظاهر می شود که ما بر اساس اصول مشخص این برنامۀ درونی می توانیم آنرا بشناسیم. وقتی که آن چیز به اینجا برخورد می کند آن جعبۀ ما یا این ماشین را برجای می گذارد و آنچه که تولید می کند همان واقعیتی است که ما می بینیم.
{ادامۀ ترسیم }
اندازۀ حساسیت این حسگر مهم نیست مثلا می تواند چشمهای خود شما یا تلسکوپ هابل باشد یا حتی می تواند فردی کاملا نزدیک بین باشد که از دیدن چیزی که درست جلوی چشمانش باشد ناتون است. یعنی درجۀ حساسیت مهم نیست بلکه آنچه اهمیت دارد این برنامه است.هر اتفاقی که درون این سیستم ذهنی یعنی در داخل این ماشین رخ می دهد یا هر چه که بتواند به درون اینجا وارد شود تنها همان قسمت یا تصویری است که برنامه در موردش به شما می گوید نه آنچه که در واقعیت {با اشاره به قسمت مشخصی در ترسیم } وجود دارد بلکه قسمت کاهش یافته ای از آن که می تواند به وسیلۀ برنامۀ درونی فهمیده بشود.
اما این برنامۀ درونی محدود کننده چیست؟ این {با اشاره به قسمت مشخصی در ترسیم } واقعیت خارجی است و این {با اشاره به قسمت مشخص دیگری در ترسیم } قسمت محدود شده ای از آن است که ما می توانیم آنرا درک کنیم. این برنامه "خودپرستی" نامیده می شود. همان نگران خود بودن و یا پرسیدن اینکه "چه نفعی برای من دارد؟" یا "تاثیرش بر روی من چطور خواهد بود؟". پس ما در این داخل اسیر می شویم یعنی شخص در داخل یک تصویر ذهنی از همۀ این چیزها زندانی می شود و تنها با نحوۀ احساس درون جعبه در ارتباط خواهد بود. در هیچ شرایطی هیچگونه احساسی نسبت به آنچه واقعا در خارج جعبه وجود دارد نخواهد داشت.
پس به یک مشکل برخورد کرده ایم زیرا هر کدام از حواس پنجگانۀ ما دقیقا براساس همین برنامۀ درونی عمل می کنند و هیچ یک از آنها نمی تواند مستقیما دربارۀ آنچه در خارج از برنامه وجود دارد اطلاعاتی به ما بدهد.
برای اینکه بتوانیم آنچه که ما را احاطه کرده است را بشناسیم و یا بفهمیم آن واقعیت بزرگتر چیست نیاز داریم تا یک حس اضافی را در خودمان گسترش بدهیم همان که کبالیست ها "حس ششم" می نامند البته نه آن حس ششمی که خانم های طالع بین در موردش صحبت می کنند بلکه حسی که بتواند به طور مستقیم با آنچه در خارج وجود دارد و بدون محدودیت های ناشی از این برنامۀ درونی ارتباط برقرار کند.
برای انجام این کار ابتدا شما باید به انجام دادن آن نیاز داشته باشید. عمل کردن یا ساختن چیزی در خارج از این جعبه غیر ممکن است تا وقتیکه ما به وسیلۀ برنامۀ "چه نفعی برای من دارد؟" ارضاء می شویم.
اندیشۀ خلقت، قوانینی را قرار داده است که شخص را به این ارضاء کامل می رسانند. یک نیروی محرکه و برانگیزاننده وجود دارد که ما را به نقطۀ خروج از این جعبه می رساند. در اینجا دو نکته را باید بفهمیم اول اینکه ما همان خواست گرفتن هستیم یا همان "چه نفعی برای من دارد" و دوم اینکه ما به این صورت خلق شده ایم و این ویژگی نه تنها اشکالی ندارد بلکه حقیقتا همان چیزیست که برای دست یابی به آن ارضاء کامل به آن نیاز داریم پس اینجا اشتباهی رخ نداده است. ما فقط باید یاد بگیریم که چطور از این کیفیت استفاده کنیم و آن را مهار کنیم یا به عبارتی دیگر چطور این نیروی پیشرفتی که اندیشۀ خلقت در اختیار ما قرار داده را بکار ببندیم.
حال ببینیم که چه چیزی باعث جنبش و حرکت اشیاء در واقعیت می شود؟ یا چه چیزی باعث رخ دادن اتفاقات می شود؟ هیچ کسی هیچ کاری را در این دنیا خودش انجام نمی دهد – خواه آن عملی درونی باشد یا یک عمل روحانی که در ماورای این دنیا وجود دارد. هر کاری یا عملی که انجام می شود تنها یک نتیجه است ... . خوب اجازه دهید آن را به گونه ای دیگر توضیح بدهیم فرض کنید شما اینجا نشسته اید حال ممکن است شما روی صندلی تان تکان بخورید یا چشمانتان به سمتی حرکت کنند و یا لیوانی را برای نوشیدن بردارید. هر حرکتی که شما همین الان با آن درگیر هستید تنها در نتیجۀ انجام دادن یک نوع محاسبه در درون شما اتفاق می افتد یعنی شما از وضعیتی که در آن قرار گرفته اید راضی نیستید و این نارضایتی در شما یک نیاز به وجود می اورد و بنابراین شما تلاش می کنید یک وضعیت یا موقعیت جدیدی را برای خودتان به وجود بیاورید وضعیتی که باور دارید لذت بیشتری را نسبت به حالتی که قبلا در آن قرار داشتید به همراه خواهد اورد.
همین کمبود لذت داشتن و پرشدن از لذت است که به عنوان نیروی خواست لذت هر موجودی را در واقعیت تحریک می کند و همین نیرو نیز سرانجام یک شخص را از دنیای جسمانی، از نحوۀ درکی که ما از دنیای فیزیکی داریم از محدودیت هایی که تجربه می کنیم و رنج هایی که برایمان می اورند خارج خواهد کرد یعنی اگر به درستی از این نیرو استفاده شود خودش شخص را از سد گذرانده و وارد دنیای روحانی می کند.
{شروع ترسیم }
همۀ ما درون خودمان خواست هایی را احساس کرده و همچنین تغییرات آنها را نیز احساس می کنیم اما به این سیستمی که توسط طبیعت درون ما قرار داده شده است به اندازۀ کافی توجه نمی کنیم به طوریکه بفهمیم آن چه سودی برای ما دارد. همۀ ما می دانیم که اولین نوع لذت هایی که ما تجربه می کنیم لذت های وابسته به ارضاء نیازهای برای بقاء هستند. اولین دسته از لذتهایی که می شناسیم و به آنها نیاز داریم عبارتند از: رابطۀ جنسی، غذا، و سرپناه. بیشتر تلاشهایمان و کارهایی که در اطراف ما روی می دهند و تقریبا کل هدف زندگی های ما برای براورده کردن اینگونه نیازهاست. این نیاز ها در بین ما و حیوانات مشترک هستند و به اجتماع مربوط نمی شوند و نیازهایی برای بقاء هستند.
وقتی که این گونه نیازها را ارضاء کردیم به این نتیجه می رسیم که زندگی فقط این چیزها نیست و براورده کردن این نیازها دیگر ما را به طور کامل ارضاء نمی کند پس دستۀ دوم خواست ها یعنی خواست برای ثروت ظاهر می شود. خواست ثروت به معنی انبار کردن و ذخیره کردن امکانات لازم برای ارضاء خواست های دستۀ اول است به طوریکه از این به بعد در مورد آنها نگرانی ای نداشته باشیم و بتوانیم آنها را کنترل کنیم. وقتی این خواست مربوط به ثروت را ارضاء کنیم در درون خود این سئوال را احساس می کنیم که "آیا همۀ آن چیزی که وجود دارد همین است؟" و بعد احساس دیگری در درون ما رشد پیدا می کند. در اینجا باید توجه کنید که نوع خواست عوض نمی شود بلکه فقط خواست بزرگتری از همان نوع قبلی است یعنی خواست جدید ، خواست قبلی را شامل شده و در بر می گیرد.
به عبارتی دیگر اینجا یک خواست کوچک داریم و یک ارضاء کوچک. بعد از آن خواستی داریم که رشد کرده است و به ارضاء بزرگتری نیاز دارد. و خود این قبلی، در درون این یکی وجود دارد. حال اگر من با ثروت نیز ارضاء نشوم آنگاه خواست جدیدتری در درون من به وجود می اید که خواست قدرت است. این جریان تنها برای افراد در طول یک زندگی شان اتفاق نمی افتد بلکه برای بشریت به عنوان یک کل در سراسر تاریخ اتفاق افتاده است کل قلمرو تاریخ، تغییر و تحول این خواست ها بوده است. قدرت به معنای توانایی برای کنترل دو خواست قبلی و همۀ سیستم هایی است که مجموعۀ بزرگتری از آنها را در اختیار من می گذارند. این می تواند قدرت سیاسی باشد یا امپراتور بودن باشد و یا کنترل داشتن بر روی شغلی که دارم باشد. بعد از اینکه این قدرت را داشته باشم آن هم دیگر نمی تواند من را ارضاء کند خالی و تهی باقی می مانم و احساس کمبود می کنم نتیجتا خواست چهارم در درون من به وجود می آید – یک خواست گسترش یافته و بزرگتر که همۀ خواست های دیگر را شامل می شود و آن خواست دانش است. علم یک سدی است نسبت به آنچه ما به عنوان دنیای فیزیکی تعریف می کنیم. همۀ این خواست ها، یک، دو، سه و چهار با آنچیزی که ما به عنوان لذت درک می کنیم کار می کنند همان چیزی که با آن پر می شویم و می خواهیم با آن ارضاء بشویم. دانش، علم است مذهب است هنر است و همۀ چیزهایی که به عنوان موارد قابل دسترس برای بشریت در نظر می گیریم. ولی هرکسی که به طور جدی درون این خواست عظیم را بررسی کند و برای ارضاء آن تلاش کند در نهایت به این نتیجه می رسد که آن هم خالی است و جواب های واقعی برای دلیل رخ دادن اتفاقات در علم وجود ندارد چون جوابی برای هدف این اتفاقات وجود ندارد تنها جوابهایی مکانیکی وجود دارند جوابهایی که تنها با این خواست ها سر و کار دارند.
مذهب اگر چه باور هایی را برای ما بیان می کند اما نمی تواند به ما قدرت رسیدن به آنچیزی که می خواهیم را بدهد - یک دانش مستقیم را. وقتی که یک شخص خالی و تهی می شود در نتیجه داشتن این نیاز، اتفاقی بسیار متفاوت و بسیار خاص رخ می دهد – یک خواست جدید به وجود می اید – اما این خواست جدید خواستی برای این دنیا نیست بلکه خواستی است که درون قلبمان جای دارد و مجموع همۀ خواست هایی است که ما داریم هم در مورد این دنیا و هم آنچه ماورای این دنیا است.
خواستی درون ما به وجود می اید که به طور کامل مربوط به سطح دیگری از تکامل و یک واقعیت بزرگتر است. آنچه که در درون قلبمان ظاهر می شود "نقطه ای در قلب" گفته می شود کبالیست ها این اسم را روی آن گذاشته اند. این نقطه قسمتی از یک واقعیت بزرگتر است و یک جنبه ای از روحانیت دارد در هنگام ارضاء این خواست برخلاف خواست های دیگر، آن به طور پیوسته رشد پیدا می کند تا اینکه کل تجربیات و کل وجود ما را پر کند و ما را به درون دنیای روحانی ببرد.
اما این واقعیت بالاتر چیست؟ کبالیست هایی که به کلیت واقعیت دست پیدا کرده اند به ما می گویند که آن یک کیفیت بسیار خاص را شامل می شود آنها می گویند که ما در یک حالت و فاز کاملا متضاد نسبت به کیفیتی که در دنیاهای بالاتر وجود دارد خلق شده ایم و به همین دلیل نمی توانیم آنچه در آنجا وجود دارد را درک کنیم و برای ما چنین به نظر می رسد که اصلا چیزی در آنجا وجود نداشته باشد. {اشاره به ترسیم } همانطور که گفتیم آنچه ما هستیم یا در بشر یا یک شخص وجود دارد خودپرستی است یعنی همان کیفیتی که درون جعبه وجود دارد. {ادامۀ ترسیم } آنچه داخل جعبه وجود دارد "خواست گرفتن" نامیده می شود این خواست گرفتن باعث می شود وجود محدود شده ای داشته باشیم باعث می شود رنج، جدایی و همۀ چیزهایی که به عنوان مشکلات زندگی می بینیم را تجربه کنیم اما آنچه در خارج از آن، یعنی در شرایط خارج از خودپرستی ذهنی وجود دارد یک واقعیت خارجی است که کبالیست ها به آن "خواست بخشش" می گویند خواست بخشش، نوعدوستی بی قید و شرط است. به عبارتی دیگر تجربۀ خارج از جعبه، تجربۀ وجود غیر محدود، خوشی و لذت بی قید و شرط است. اما ما نمی توانیم آن را درک کنیم چون هیچ وسیله ای برای درک آن نداریم آیا داریم؟
کیفیتی در دنیای روحانی وجود دارد که خود نوع این کیفیت نسبت به دنیای فیزیکی فرق دارد. در دنیای فیزیکی منظور از حرکت یا تکان خوردن از جایی به جای دیگر کاملا مکانیکی است به همین خاطر است که من می توانم دو شی ئی که هم در شکل و هم حتی در هدف وجودیشان کاملا با هم فرق دارند را بردارم و به یکدیگر نزدیک کنم و آنوقت می گوییم "ما در اینجا نزدیکی داریم". اما در دنیای روحانی تنها در شرایطی خاص، چیزها می توانند نزدیک به هم در نظر گرفته بشوند چون آنجا نه زمانی وجود دارد و نه مکانی. همچنین هیچ چیز مکانیکی ای در آنجا وجود ندارد.
کبالیست ها می گویند که دنیای روحانی تنها از حالت های احساسی ساخته می شود از محیط های تاثیرگذاری که بر طبق ویژگی ها و کیفیت های درونی مشخصی عمل می کنند و در روحانیت معنای حرکت فقط عبارت است از به وجود آمدن شباهت یا عدم شباهت بین دو حالت حسی یا بین دو کیفیت. ما می توانیم این وضعیت را در دوستی هایمان ببینیم مثلا اگر دوست من از برنامۀ کمدی لذت ببرد اما من علاقه ای به آن نداشته باشم و من یک شخص جدی باشم آنوقت احتمالش زیاد نیست که ما بتوانیم دوستان خیلی نزدیکی بشویم. حال اگر من از برنامه های کمدی متنفر باشم آنگاه ما از یکدیگر دور به نظر خواهیم رسید از طرفی دیگر اگر من و دوستم عاشق یک برنامۀ کمدی و یک سری کمدین های خاص باشیم پس در این جنبه و احساس یعنی عشق نسبت به این کمدی من و دوستم به همدیگر نزدیک هستیم. در روحانیت نیز اگر دو ویژگی یا دو احساس مشابه باشند آنها نزدیک به هم در نظر گرفته می شوند اگر متفاوت باشند دور از هم در نظر گرفته می شوند.
حال زیباترین و پرارزش ترین نکته برای ما که حقیقتا می تواند ما را از جسمانیت به روحانیت برساند اینست که اگر دو چیز دقیقا یک کیفیت، دیدگاه (توجه) و هدف داشته باشند آنگاه آنها یک چیز هستند یعنی به هم پیوند خورده و متصل می شوند. همین قانون که "قانون برابری" ("قانون همانندی") نامیده می شود می تواند ما را از حالت خودپرستی و جدایی مان خارج کرده به طوریکه قادر باشیم یک حس اضافی به وجود اورده و به وسیلۀ آن، آنچه در خارج وجود دارد را احساس کنیم.
{با اشاره به ترسیم}
پس آنچه ما باید انجام دهیم ساختن یک فرکانس مشابه ، یک کیفیت مشابه در درون خودمان است یک حس اضافی که کیفیت بخشش را درون خودش دارد. اگر چه ما هنوز توانایی درک آن را با وجود سادگی اش نداریم اما کبالیست ها به ما می گویند که تنها دو چیز در واقعیت وجود دارد یعنی فقط خالق و مخلوق وجود دارند.
{ادامۀ ترسیم}
هر چیزی که درک می کنیم یا کیفیت خالق است یا کیفیت مخلوق. خالق، دنیای بالاتر است و مخلوق، دنیای پایین تر. کیفیت خالق، خواست بخشش است و کیفیت مخلوق، خواست گرفتن. این تمام آنچیزی است که وجود دارد. به خارج از جعبه رفتن یعنی مجموعۀ کارهایی که باید انجام دهیم تا به خانۀ جدید در فضای روحانی اسباب کشی کنیم.
در فضای روحانی حرکت کردن یعنی تغییر دادن این کیفیت {با اشاره به ترسیم} همین خواست گرفتن و کیفیت مخلوق به طوریکه بیشتر و بیشتر مشابه کیفیت خالق بشود. حال به یاد بیاورید که تمام واقعیت با سقوط از درون این دنیا ها از ما پنهان شده است خوب این دنیاها فقط از نسبت خواست گرفتن در برابر خواست بخشیدن ساخته می شوند.
{ادامۀ ترسیم}
از تمام نردبانی که به وسیلۀ آن به این دنیا سقوط کرده ایم می توانیم دوباره صعود کنیم با تغییر دادن کیفیت درونی خودمان از خودپرستی و میل به گرفتن برای خود، به سمت نسبت های بزرگتر و بزرگتری از خواست بخشش. افزایش این شباهت و توانایی در احساس کیفیت بخشش که به معنای محافظت و عشق نسبت به هر چیزی که وجود دارد می باشد همان کاری است که کبالا به آن ربط دارد. کبالا روشی است که ما را قادر به احساس کیفیت بخشش می کند و با آن می توانیم یک تشابه درونی با این کیفیت بسازیم.
در ادامه بیان کلیدهای این دانش پنهان به بررسی این موضوع بیشتر خواهیم پرداخت. بازهم به ما بپیوندید.