سعدی شاعر بزرگ ایرانی میگوید:
بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز " یک " گوهرند
این پیامی است که در کتاب زوهر و همگی سعی به یافتن آن داریم. نسل ها به حضور رسیدگان بسیاری , سعی کردند که این رسالت را به انسانها واگذارند.
همه از یک چیز سخن میگویند, از اصل انسان. اصل انسان یکی است و با عشق به همدیگر خود را خواهیم یافت و نوراین عشق ,بمانند طنابی است که ما را از چاه تاریکی بالا کشیده و نور عظیم احدیت را بر ما خواهد گشود.
حضرت مولانا , شاعر به حضور رسیده جهانی در این مورد بما می آموزد:
"گفتم که بنما نردبان , تا بروم بر آسمان
گفتا سر تو نردبان , سر را در آور زیر پا
چون پای خود بر سر نهی پا بر سر اختر نهی
چون تو هوا را بشکنی , پا بر هوا نه, هین بیا"
در جائی دیگر میگوید:
"همه تسلیم و خمش کن , نه امامی , تو زجمعی
نرسد هیچ کسی را بجز این عشق امامت"
یا که میگوید:
"آه کردم چون رسن شد آه من
گشت آویزان رسن در چاه من
آن رسن بگرفتم و بیرون شدم
شادو زفت و فربه و گلگون شدم
دربن چاهی همی بودم زبون
در همه عالم نمیگنجم کنون"
"آنک در چه زاد و در آب سیاه
اوچه داند لطف دشت و رنج چاه"
منصور حلاج شاعر بزرگ دیگر میگوید:
"عشاق وفاپیشه اگر محرم مائید
ازخود بدر آئید و در این بزم در آئید
در بزم احد غیر یکی راه ندارد
باکثرت موهوم در این بزم میائید
تانقش رخ دوست در آئینه ببینید
زنگار خود از آئینه دل بزدائید
چون صاف شد آئینه زاغیار, بدانید
که آئینه و هم ناظر و منظور شمائید
که این جو جسم است و شما جان مقدس
عالم چوطلسم است و شما گنج بقائید
سرگشته در آن بادیه تا چند بپوئید
معشوق همین جاست , بیائید بیائید
چون مقصد اصلی زحرم , کعبه وصل است
غافل زچنین کعبه مقصود چرائید"
اکنون نسل انسان به شعور کافی دست یافته و قادر به فهم پیام این بزرگان به جضور رسیده , است . بکمک یکدیگر میتوانیم این پیام را در جهان گسترش داده , به یکدیگر بپیوندیم و از چاه برآئیم.
نوشته ای از ژانت یاشا