در اینجا می خواهم که واژه های "جسم" و "روح" را بنا بر عقل سالم و حقیقت و بنا بر معنی روحانی آنها تشریح نمایم. و حقیقت را به بشریت که این دو واژه را بنا بر روش های دیگر که از روحانیت کاملا دور هستند معنی می کنند، بشناسانم
سه نظریه درباره جسم و روح
تمام نظریات درباره جسم و روح را می توان در سه تئوری زیر خلاصه کرد:
1. نظریۀ ایمان:
این نظریه تنها بر وجود روح تاکید می کند و پیروان آن بر این باورند که وجودها و جوهرهای روحانی به وسیله کمیتهایی به نام روح های انسان ها از یکدیگر جدا شده اند و پیش از آنکه در بدن های انسانها نزول کنند، به صورت مستقل وجود دارند. و پس از آنکه بدن می میرد هستی های روحی چون به صورت عناصری مرکب نیستند، از بین نمی روند.
از دید طرفداران این نظریه مرگ مرز جدایی میان عناصر مرکب است، پس این بدن و جسم مادی است که باعث پیوستگی و ترکیب عناصر مرکب می شود. روح یک کمیت ساده است و نمی تواند قابل تجزیه باشد، هرچند ساختاری تاثیر پذیر دارد ولی نامیرا و فنا ناپذیر بوده و تا ابد وجود دارد.
بر طبق این نظریه جسم به منزله پوشاننده و لباس روح عمل می کند، روح در داخل جسم قرار دارد و نیروها، ویژگی ها و استعدادهای درونی و نهفته در آن را آشکار می کند.از این طریق است که روح حرکت و زندگی را برای جسم فراهم می کند و آن را از آسیبهای مختلف حفظ می کند، وقتی روح جسم را ترک می کند جسم به ماده ای بی حرکت و بی جان تبدیل می شود و همه نشانه های زندگی که ما در وجود یک انسان می بینیم، هیچ نیستند مگر مظاهر و نمایشهای قدرت و نیروهای روح.
2. نظریه دوآلیسم (دوگانه پنداری):
پیروان این نظریه با تئوری اول یعنی تئوری ایمان مذهبی موافق نیستند. طبق عقیده اینان بدن یک آفریده و مخلوق کامل است که می تواند زندگی کند،غذا بخورد و خودش را از آسیب ها محافظت کند و نیازی به کمک یک وجود یا هستی روحانی ندارد.با وجود این بدن به منزله ذات و هستی فرد در نظر گرفته نمی شود و این نقش (یعنی هستی و ذات فرد بودن) را یک روح هوشمند یعنی یک وجود روحانی بر عهده دارد. از این لحاظ این نظریه با تئوری ایمان دینی مطابقت دارد. آن چیزی که باعث تفاوت دو نظریه ایمان و دوآلیسم می شود به میزان دخالت جسم ربط دارد. در تئوری دوآلیسم (دوگانه پنداری) باور بر این است که پیشرفت های علمی نشان داده اند که طبیعت همه نیازهای مهم حیاتی را در بدن قرار داده و عملکرد روح تنها به جریان انداختن کیفیت های اعمال نیک و مهارت ها و موارد مربوط به آن است. هواداران نظریه دوگانگی در آن واحد به تئوری ایمان دینی هم باور دارند،اما در نهایت معتقدند که روح از بدن سرچشمه گرفته است.
3. نظریه انکار روح:
محققانی که منکر وجود هرنوع واقعیت روحانی هستند و تنها به مادی بودن بدن معتقدند، در زمره حامیان این تئوری هستند.پیروان این نظریه کاملن وجود هر نوع هستی یا وجود روحانی مجزا را در ساختار انسان انکار و رد می کنند.این هواداران با یقینی بی چون و چرا باور دارند که ذهن بشری تنها شاخه ای از جسم است و از آن منشعب شده است، این پیروان بدن را به عنوان ماشینی الکتریکی همراه با سیمهایی که اندامها و قسمتهای مختلف بدن را به مغز متصل میکند، فرض می نمایند.تمام اجزاء به وسیله عوامل محرک خارجی فعال شده و تحت عناوینی چون رنج یا شادی به مغز که به قسمتهای مشخصی قرمان می دهد،منتقل می شوند.هرچیزی به وسیله عصب ها (یا همان سیم ها) و زردپی هایی که متصل به قسمتهای بدن هستند به گونه ای برنامه ریزی شده اند که از منابع رنج دوری کرده و در جستجوی منابع لذت و خوشی باشند. هواداران این نظریه چگونگی روند ادراک و فهم بشری و عکس العمل ها را در هر موقعیتی در زندگی، این چنین می پندارند.
ادراک ما از آگاهی و منطق شبیه تصویر عکاسی شده از هر چیزی است که درون بدن رخ می دهد. در مقایسه انسان با گونه های حیوانی، مزیت انسان در این است که هرچیزی که در بدن او جای می گیرد ،در مغزش به عنوان یک عکس بازتاب داده شده که به عنوان ذهن و منطق ادراک می شود.
پس هواداران این نظریه ذهن را به عنوان برآیندی از روندها و فرآیندهایی که در بدن رخ می دهند، در نظر می گیرند. برخی از هواداران تئوری دوگانه پنداری کاملن با نظریه انکارگرایان موافق هستند، اگرچه که آنان ذات روحانی یعنی همان روح را نیز به تئوری انکار گرایان اضافه می کنندو از دیدشان روح پوشاننده جسم است و اظهار می دارند که روح اساس و ذات فرد است، در حالی که بدن تنها نقش یک پوسته یا قشر را دارد. در مجموع بشر تاکنون عبارت های روح و جسم را چنانکه گفته شد، توصیف کرده است.
جسم و روح به عنوان مفاهیمی علمی در کبالا:
علم کبالا به همان میزانی که علوم زمینی و مادی جهان ما را آشکار می سازند، کاشف جهان والاتر (عالم اعلی) است. همه آنچه که ما درباره جهان والاتر می دانیم توسط پژوهشگران کبالیست به عنوان نتیجه آزمایش ها و تجربه های آنان دریافت شده است. حتی یک کلمه هم در کبالا بر اساس نظریه پردازی ذکر نشده و هرچه در آن هست دارای یک پیشینه و نتیجه گیری عملی بدست آمده است.این حقیقتی روشن است که هر شخص به واسطه غریزه اش برای تردید و شک کردن در هر چیزی آماده است و هر نتیجه گیری که برای او صورت می گیرد به وسیله عقل و ذهنش مورد سئوال قرار می گیرد. به همین خاطر است که قدرت نظریه پردازی رفته رفته افزایش یافته یعنی حقایق قبلی توضیحات و علتهایی متفاوت می طلبند و مورد پرسش قرار می گیرند. این تبدیل و چرخش در هر موردی در مرحله بعد تبدیل به امری روشن یا بدیهی می گردد. اگر کسی واقعا بتواند به گونه ای انتزاعی، کلی یا فشرده و خلاصه وار فکر کند قادر است در تمام زندگی مسیرش را طی کند. این به این معناست که همه آنچه تا دیروز واضح و روشن بود، فردا به امری تردید پذیر و شک برانگیز تبدیل می گردد یعنی وضوح و آشکاری امروز به شک و تردید فردا بدل خواهد شد. پس یقین مطلق فقط امروز ممکن است و نه فردا.
علم جدید در حال حاضر به این نتیجه رسیده که هیچ چیز مطلقی در واقعیت، به منزله امری روشن و بدیهی نیست. در کبالا نظریه پردازی امری ممنوع و غیز قابل پذیرش است. کبالیست ها همیشه علم را به دو بخش آشکار و پنهان تقسیم می کنند، بخش آشکار شده علم شامل تمام آن چیزهایی است که ما با یک درک و تشخیص ساده و معمول می فهمیم، یعنی هنگامی که مطالعه بر اساس یک پایه و اساس علمی و کاربردی و بدون هرگونه نظریه پردازی صورت می گیرد. بخش پنهان شده علم شامل دانشی است که ما بوسیله خود یا منابع قابل اعتماد بدان دسترسی داریم، اما برای تحلیل از منظر فهم همگانی و ادراک عام، تشخیص ساده و معمول کافی نیست. در این جاست که این بخش از آگاهی را می باید به عنوان ایمان و باوری ساده بپذیریم و هیچگاه در صدد تحقیق و جستجو بر اساس نظریه پردازی و نه آزمایش و تجربه کاربری صورت گیرد.پس عناوینی چون آشکار شده و پنهان شده به این اشاره نمی کنند که ما دو نوع دانش یا علم مشخص داریم بلکه منظور فهم و قدرت تشخیص فرد است. به همین خاطر است که دانشی که شخص از تجربه اش بدست می آورد ممکن است آشکار شده و دانشی که فرد هنوز به آن میزان از تشخیص و فهم در آن نرسیده به عنوان امری پنهان نامیده شود. از آنچه گفته شده می توان چنین برداشت کرد که هرگز و در هیچ نسلی، شخصی وجود نداشته که هردو بخش پنهان و آشکار دانش را دارا باشد. فرد تنها اجازه دارد که بخش آشکار شده دانش را مورد مطالعه قرار دهد، زیرا - این بخش - تنها پایه و اساس حقیقی برای اوست.
اجازه و ممنوعیت استفاده از علوم انسانی:
کبالا استفاده از علوم انسانی را غیر ممکن می داند و تنها بر دانشی که از راه تجربه اثبات شده تکیه و اعتماد دارد. پس از هیچ یک از 3 نظریه گفته شده درباره جسم و روح، نمی توانیم بینشی علمی دریافت کنیم ،چونکه نتیجه گیریهای بدست آمده از آنها بر پایه مشاجرات و برهان های مذهبی است و ما تنها می توانیم اطلاعات و داده هایی را به عنوان دانش علمی قبول کنیم که بر اساس خرد و دانش کبالا باشد. مطابق با این مطلب تنها جایزیم که نظریه سوم را استفاده و مورد بررسی قرار دهیم یعنی نظریه ای که با جسم سروکار داشته و در تمام نتیجه گیریهای اثبات شده و تجربی آن کمترین شک و تردیدی راه دارد. کبالا چون به تجربه و عمل تکیه دارد تمام توضیحات منطقی و معمول هر نظریه ای را رد می کند.
*نقد نظریه سوم:
تئوری سوم چون که از شخصیت و هویت فرد فاصله می گیرد و تنها او را ماشینی می داند که با نیروهای خارجی به کار می افتد،با روح و روان شخص فرهیخته و آگاه بیگانه است.در تئوری سوم شخص در امیال و آرزوهایش آزاد نیست و کاملن تحت کنترل نیروهای طبیعت قرار دارد ،تمام اعمال او به صورت جبری بوده و شخص مستحق دریافت پاداش و کیفر (مجازات) برای اعمالی که انجام می دهد نیست چونکه قانون پاداش و مجازات تنها هنگامی معتبر است که شخص دارای اراده ای آزاد باشد. این تئوری هم توسط افراد مذهبی که به پاداش و کیفر آفریدگار اعتقاد دارند و نیز افراد غیر مذهبی (معتقد به اراده آزاد)، به صورت یکسان رد شده و مورد قبول نیست. تئوری سوم هریک از ما را همچون یک اسباب بازی در دستان طبیعت کور به سوی تقدیر و سرنوشتی نامشخص می گرداند و هدایت می کند.
پس نظریه سوم هم در این جهان قابل قبول نیست. در نظر گرفتن جسم به عنوان یک ماشین مطابق این نظریه نه نسبتی با وجود بشری دارد و نه مشابهتی و آن را به رسمیت نمی شناسد. هستی و ذات یا "من" شخص یک ذات روحانی نامرئی و فنا ناپذیر است که درون بدن پنهان گشته است، اما این سئوال هم هنوز مطرح است که چگونه این ذات روحانی ، بدن را فعال می کند، در صورتیکه مطابق آنچه فلسفه می گوید، روحانیت با ماده ارتباطی نداشته و به هیچ نحوی روی آن تاثیر نمی گذارد؟
این همان مسئله روح است، پرسشی که نه در فلسفه و نه متافیزیک (ماوراء الطبیعه) بدان پاسخی داده نشده است.
*نتیجه گیری:
1- ما هر چیزی را با حواس پنج گانه درک می کنیم. تصویر ترکیب شده ای از همه آنچه که ما با حواس پنجگانه خود درک می کنیم، در مغز مورد پردازش قرار گرفته و با آنچه که قبلاً شناخته شده مورد مقایسه قرار می گیرد و به عنوان تصویری از خود و جهان اطرافمان، به آگاهیها و دانسته هایمان اضافه می شود پس جسم و جهان خود را به عنوان یک نتیجه یا برآیندی از احساسات و یا تاثیرات ناشی از حواس دریافت داشته و می بینیم. نه جسم و نه جهان به خودی خود وجود ندارند، آنها تنها دریافت و آگاهی های حسی ما هستند. بعل هسولام می گوید: "من بدن خود را همچون جسمی متراکم و با اندازه ای مشخص درک و احساس می کنم، چونکه این حواس من هستند که آن (بدن) را به من این گونه نشان می دهند..."
2- اگر ما فاقد حواس باشیم نمی توانیم خود را درک و احساس کنیم، چنانچه حواس ما متفاوت بودند، خود و جهان خود را به صورتی متفاوت درک می کردیم.
3- هر آنچه را که بوسیله حواس پنجگانه درک و احساس می کنیم، "آشکار شده" نام دارد. به طور طبیعی هر فردی آن اندازه از اطلاعات و آگاهی را آشکار می کند که وابسته به حس و عقل اوست. امر آشکار شده، امری است شخصی، منفرد و آنچه که به طور معمول به تمام بشر در هر سطحی از آگاهی و با توجه به میزان پیشرفت ظاهر گردد.
4- "پنهان شده" به آن آگاهی و اطلاعاتی گفته می شود که در آینده آشکار خواهند گشت. امر پنهان شده به دو صورت وجود دارد:
- آنچه که ما می خواهیم با حواسمان در آینده آشکار کنیم.
- آنچه که ما هیچ گاه قادر به آشکار کردن آن با حواسمان نیستیم.
5- آگاهی و اطلاعاتی که آشکار شدن و کشف آنها با حواس پنجگانه غیر ممکن است، می توانند با حس ششم دریافت و ادراک شوند. هر فردی در درون خود ریشه و بنیانی از حس ششم را داراست که می تواند آن را پرورش دهد و بارور کند. کبالا همان روش گسترش و رشد حس ششم است. حواس و تاثیراتی که با حس ششم تجربه می شوند می توانند متناظر با دو چیز در نظر گرفته شوند:
الف. بدن به منزله نشانگری (متناظر) برای روح.
ب. واقعیت اطراف به منزله نشانگری (متناظر) برای عالم اعلی (جهان والاتر).
درک و حس دنیای بالاتر همان چیزی است که از آن با عناوینی چون ابدیت، کمال و دانش بی پایان نام برده می شود.