این مقاله احتیاج به توضیح دارد زیرا سوال آن است که گرفتن تورات چه ارتباطی با رها شدن از مرگ دارد؟ و علاوه برآن، پس از آن که با گرفتن تورات دارای جسم ابدی شدند، که هرگز مرگ بر آن تاثیر نمی کند چگونه دو باره آن را از دست دادند؟ آیا ابدیت می تواند به نیستی و فقدان تبدیل شود؟
آزادی میل و خواسته
برای درک واژه والای "آزادی از مالک مرگ"، در ابتدا باید معنای معمولی واژه آزادی را به صورتی که بشریت آن را درک می کند بفهمیم.
با یک دیدگاه کلی باید آزادی را به صورت قانون طبیعت که تمام زندگی را در بر گرفته است ببینیم. همانطور که می بینیم جاندارنی که زیر دست ما هستند پس از آن که آزادیشان را از آن ها می گیریم، جان داده و می میرند. و این شهادت می دهد که مشیت الهی با بردگی موافق نیست و بشریت در طول صد سال اخیر بی جهت و بیهوده برای بدست آوردن مقداری آزادی فردی نجنگیده است.
با وجود این، واژۀ "آزادی" برای ما نا مفهوم است و اگر بیشتر به عمق آن نفوذ کنیم می بینیم که تقریباً چیزی از آن باقی نمی ماند. زیرا قبل از آن که آزادی فردی را بخواهیم باید فرض کنیم که هر فرد دارای صفتی است که آزادی خوانده می شود، یعنی می تواند براساس خواست آزادش چیزی را انتخاب کند.
لذت و رنج
البته با توجه به اعمال انسان پی می بریم که تمام این مراتب لازم بوده و هر کس مجبور به انجام آنها بوده است و هیچ آزادی انتخاب ندارد. و او مانند خوراکی است که روی کوره آتش که بدون آزادی انتخاب باید پخته شود. زیرا مشیت الهی با دو افسار لذت و رنج تمام زندگی را در دست گرفته و جانداران، آزادی برای انتخاب سختی یا رد کردن لذت ندارند. و برتری انسان بر سایر جانداران آن است که انسان می تواند به هدف دور بنگرد یعنی حاضر است برای انتخاب لذت و بهره در آینده میزان معین رنج را قبول کند.
ولی در حقیقت این بیشتر از یک محاسبه تجارتی نیست، یعنی لذت یا بهره آینده را محاسبه کرده و اگر میزان لذت بیشتر از رنج باشد حاضر به قبول کردن آن می شود که میزان رنج را از لذت خواسته کم کرده و برایش میزان معینی باقی می ماند.
بنابراین انسان ملزوما به سوی لذت کشیده می شود و اگر گاهی پیش می آید که زجر می کشد به دلیل آن است که باقی مانده لذتی که به دست آورده است در مقابل رنجی که تحمل کرده بود، کم تر از آنچه که در آرزویش بوده می باشد و در کمبود است درست مانند رفتار تاجران.
با این همه فرقی بین انسان و سایر جانداران وجود ندارد و اگر باشد آزادی انتخاب آگاهانه نیست بلکه قدرت کشاننده ای است که آنها را به سوی لذتی که به صورتی پدیدار می شود می کشاند و آنها را از موقعیت رنج آور فراری می دهد.
و با این دو قدرت، مشیت الهی آنها را به تمام مکان هایی که برایش لازم است هدایت می کند بدون آنکه از آنها سوالی پرسیده شود. و نه تنها این، بلکه حتی تعیین کردن نوع لذت و فایده از آن نیز کاملا از درون انتخاب و خواست آزاد انسان صورت نمی گیرد بلکه بر طبق خواسته های دیگران، که آنها می خواهند و نه او. مثلا من می نشینم، من لباس می پوشم، من صحبت می کنم، من غذا می خورم. و تمام این ها نه به بخاطر آن که من می خواهم به این صورت بنشینم یا لباس بپوشم و به این صورت صحبت کنم و غذا بخورم بلکه بخاطر آن که دیگران می خواهند که من به این صورت بنشینم و بپوشم و صحبت کنم. تمام این ها بر طبق خواسته ها و سلیقه اجتماع است و نه بر اساس خواست آزاد من.
علاوه بر آن بیشتر مواقع من آنها را بر خلاف خواست خود انجام می دهم، زیرا برای من راحت تر است که به سادگی و بدون بر دوش گرفتن بار سختی رفتار کنم. ولی من در تمام حرکاتم در بردگی هستم و با بند و زنجیر آهنی اسیر سلیقه و تربیت دیگران که همان اجتماع است شده ام.
بنابراین لطفا به من بگویید آزادی امیال من کجاست؟ و از طرف دیگر، اگر فرض کنیم که آزادی امیال وجود ندارد و هر یک از ما چیزی بجز نوعی دستگاه تولید کننده نیستیم که به وسیله قوای خارجی مجبور به انجام عمل و عکس العمل به این صورت است، پس هر یک از ما در زندان مشیت الهی اسیر هستیم که به وسیله دو افسارش یعنی لذت و رنج ما را به سوی خواست خود و به مکانی که مایل است می کشاند. که خودخواهی بیشتری از این در جهان وجود ندارد زیرا در اینجا اصلا فرد آزادی که اختیار خودش را در دست داشته باشد وجود ندارد. من اصلا صاحب عمل نیستم و من فاعل نیستم، زیرا نه به دلیل آن که من مایل به انجام آن هستم بلکه بدلیل آن که بدون خواست و آگاهی من، با من عملی انجام می شود و بنابراین در اینجا موضوع دستمزد و تنبیه از بین می رود.
و این امر نه تنها برای دین داران که به مشیت الهی اعتقاد دارند و به آفریدگار اتکا و ایمان دارند و مطمئن هستند که رفتار او هدف خوبی و لازمی دارد عجیب است، بلکه برای کسانی که به طبیعت اعتقاد دارند عجیب تر است، که بر طبق آن چه در بالا بیان شد، هر فرد در اسارت افسار طبیعت نابینا و نادان است. وما که والاترین موجودات و دارای عقل و فهم هستیم بازیچه ای به دست طبیعت نابینا شدیم که ما را به جایی می کشاند و چه کسی می داند که به کجا؟
قانون سببی
برای درک این موضوع مهم، باید قدری وقت به خرج دهیم و ببینیم چگونه ما در دنیا به صورت موجودی "خودخواه" زندگی می کنیم و چگونه هر یک از ما با اختیار خود و بدون وابستگی به قدرت خارج و بیگانه و پنهان، خود را موجودی منحصر به فرد احساس می کند. و چگونه خود خواهی این موجود برایمان آشکار می شود؟
این حقیقت است که در هر یک از اجزاء واقعیت، رابطه کلی وجود دارد که بنا بر قانون سببی و بر طریق عامل و نتیجه پیش می رود. و هر جزء نیز مانند کل با خودش چنین رفتار می کند. یعنی در هر یک از مخلوق های جهان از چهار نوع: جامد، گیاه، جاندار و متکلم، قانون سببی عمل می کند، از طریق عامل و نتیجه.
از آن گذشته، حتی هر عمل خاصی که مخلوق در لحظات حیاتش در دنیا انجام می دهد نیز با فشار عوامل قبلی انجام می گیرد که او را مجبور می کند که فقط بر مبنای آن، تغییراتی را در رفتارش قبول کند. و این موضوع برای کسانی که از نظر علمی کامل، مراتب طبیعت را بدون دخالت شخصی خود بررسی می کنند کاملا واضح است. بنابراین ما باید این امر را موشکافی کنیم برای اینکه به خودمان امکان دهیم که از هر جهت ، به آن بنگریم.
چهار عامل
بدانید که هر آفرینش که در مخلوقات جهان، از "هستی از فقدان" (yesh me ain) صورت نمی گیرد بلکه از "هستی از هستی"( yesh me yesh) یعنی به وسیله ماهیت حقیقی که صورت قبلیش را عوض کرده و صورت ماهیتی که اکنون ایجاد می شود را بر خود پوشیده است.
بنابراین باید بفهمیم که در هر پیدایش در جهان چهار عامل مشترک وجود دارد که از این چهار عامل با هم، این پیدایش انجام شده است که به نام های زیر شناخته می شوند:
- 1) بستر
- 2) راه های عامل و نتیجه، یعنی آنچه که به صفات خود بستر بستگی داشته و غیر قابل تغییر است.
3) راه های عامل و نتیجه درونی آن، یعنی آنچه که در نتیجۀ برخورد با قوای خارج تغییر می کند.
4) راه های عامل و نتیجه از طریق قوای خارجی، که از بیرون بر روی آن عمل می کنند.
و اکنون هر یک از این چهار عامل را تشریح می کنم.
سبب اول: بستر، ماده اولیه
- معنای "بستر"، مادۀ اولیه که بستگی به پیدایش دارد، زیرا "چیز تازه ای زیر آفتاب نیست". و هر پیدایشی که در جهانمان رخ دهد از "هستی از فقدان" صورت نمی گیرد بلکه از "هستی از هستی" پدید می آید. یعنی نهادی صورت قبلیش را عوض کرده و صورت دیگر و متفاوت با صورت قبلیش پوشیده است. و این ماهیت که صورت قبلیش را عوض کرده است به عنوان "بستر" خوانده می شود که در آن قدرتی نهاده شده است که صورت نهایی آن نهاد را معین می کند. بنابراین در حقیقت، آن عمل اولیه و اصلی بشمار می رود.
سبب دوم: عامل و نتیجه از جهت خودش
2. سبب دوم مراتب، عامل و نتیجه است که بستگی به صفات بستر از جهت خودش دارد و تغییر نمی کند. مثلا بذر گندمی که پس از کشت آن، در زمین پوسیده شده است در واقع این حالت پوسیدگی به عنوان "بستر" نامیده می شود. یعنی که ماهیت گندم صورتی را که قبلا داشته یعنی صورت گندم را عوض کرده و حالت جدیدی به صورت گندم پوسیده شده بر خود گرفته است که آن بذر، بستر نامیده می شود که هیچ شکل و صورتی ندارد. اکنون پس از پوسیدگی در زمین، لایق پوشیدن صورت دیگر، یعنی صورت گندم هایی که مناسب روییدن هستند را داشته که می توانند از بستری که قبلا بذر بوده بیرون آیند.
و این برای همه روشن است که این بستر هرگز صورت سایر غلات را نخواهد پوشید و هرگز به جو تبدیل نخواهد شد بلکه فقط با مقایسه با صورت قبلیش که از دست داده بود و فقط به صورت یک بذر بود می تواند تغییر کند، با وجودی که به هر حال به میزان خاصی هم می تواند از نظر کمیت و کیفیت تغییر کند. زیرا به صورت قبلیش فقط یک دانه بذر بود، و اکنون ده بذر است و همچنین از نظر مزه و زیباییش نیز می تواند تغییر کند، لیکن صورت اصلی گندم هرگز تغییر نخواهد کرد.
بنابراین در این جا مراتب عامل و نتیجه ای است که بستگی به صفات بستر از جانب خودش دارد و هرگز تغییر نخواهد کرد و از بذر گندم چنانکه قبلا بیان شد هرگز غلات دیگری نخواهند رویید. و این سبب دوم خوانده می شود.
سبب سوم: عامل و نتیجه درونی
3. سبب سوم مراتب طریق "عامل و نتیجه" درونی بستر است که در اثر برخورد با نیرو های خارجی که در محیطش وجود دارد تغییر می کند. یعنی می بینیم که از یک بذر گندم که در زمین پوسیده شده است بذر گندم های فراوانی می رویند و حتی گاهی دانه ها بزرگتر و بهتر از آن بذر، پیش از کاشته شدن هستند.
در واقع در این جا عوامل دیگری وجود دارند و با اشتراک و پیوستگی با قدرتی که در محیط نهاده شده است، یعنی در بستر، بر کمیت و کیفیت بذر افزوده شده اند که در صورت قبلی آن وجود نداشتند. و این عوامل، مواد معدنی که در زمین وجود دارند و باران و آفتاب هستند (که بدون آنها گندم رشد نخواهد کرد) که با دادن قدرتشان و اتحاد با قدرتی که در خود بستر وجود دارد در آن عمل کرده اند و از طریق عامل و نتیجه بیشترین کمیت و کیفیت را در این پیدایش حاصل کردند.
و باید بدانیم که این سبب سوم، از لحاظ درونی با بستر متحد می شود زیرا قدرتی که در بستر نهاده شده است بر آن ها تسلط دارد، که در عاقبت این تغییرات بستگی به نوع گندم ها دارد و نه به نوع دیگر. بنابراین ما آنها را به عنوان عوامل درونی می خوانیم که با سبب دوم که به هیچ عنوان تغییر نمی کند متفاوت است. در حالی که سبب سوم از نظر کمیت و کیفیت تغییر می کند.
سبب چهارم: عامل و نتیجه مربوط به موارد خارجی
4. سبب چهارم، مراتب عامل و نتیجه مربوط به موارد خارجی که بر آن از بیرون عمل می کنند یعنی مانند مواد معدنی و باران و آفتاب، هیچ ارتباط مستقیمی با بذر گندم ندارند، بلکه کاملا با آن بیگانه هستند (گندم به آنها احتیاج ندارد) مانند چیزی هایی که در محیط مجاور آن هستند، و پیش آمد های خارجی مانند تگرگ و طوفان و غیره.
اکنون می بینیم که این چهار عامل، در طول رشد گندم به یکدیگر می پیوندند. و هرحالتی که گندم در طول این مدت به دست می آورد بستگی به این چهار عامل دارد و کمیت و کیفیت این حالت به وسیله آنها معین می گردد. و بنا بر آنچه در باره گندم ذکر شد، به همانگونه نیز این قانون در تمام انواع پیدایش در جهان، و حتی در افکار و عقاید و معلومات، وجود دارد. مثلا اگر افکار و عقاید و معلومات کسی را در نظر بگیریم مانند کسی که دین دار یا کافر است ، یا کسی که بسیار افراطی است، یا که افراطی نیست و در میانه است، باید بدانیم که تمام این حالت ها در انسان نیز به وسیله این چهار عامل مذکور تعیین و پدیدار شده اند.
دارایی های ارثی
عامل سبب اول، بستر است که ماده اولیه انسان می باشد. زیرا انسان از "هستی از هستی" آفریده شده است یعنی از مغز و افکار اجدادش، و بنابراین به میزان خاصی، مانند رو نوشتی است که از یک کتاب به کتاب دیگر رو نویسی می شود. یعنی تقریبا تمام مواردی را که پدران و اجدادش قبول کرده و به دست آورده بودند نیز در او رو نویسی می شود.
لیکن تفاوت در آن است که همه آنها به صورت معنوی و جوهر ماده هستند. مانند گندمی که در زمین کاشته شده است و تا هنگامی که در زمین پوسیده نشده و صورتش را از دست نداده است شایسته روییدن نیست و بدینگونه نیز نطفه ای که انسان از آن به دنیا می آید چیزی به غیر از صورت های اجداد و قدرتی که در آن نهاده و پنهان شده است نیست.
زیرا آن چه که اجدادش به صورت معلومات و افکار به دست آورده بودند، فقط به صورت گرایش یا استعداد هستند که به عنوان غریزه یا عادات نامیده می شوند که انسان بدون دانستن علتشان آنها را انجام می دهد. و در واقع آنها قدرت مجهولی هستند که از اجدادمان به ارث برده ایم. و نه تنها که ما دارایی های مادی را از اجدادمان به ارث می بریم، بلکه دارایی های روحانی آنها و افکار ومعلوماتی را که با آنها سر و کار داشته اند نیز ارثیه ای هستند که از هر نسل به نسل به ما می رسد.
و در اینجا انواع و اقسام مختلف گرایش هایی که در افراد می یابیم آشکار می شوند، گرایش هایی مانند: گرایش به ایمان یا انتقاد، یا اکتفا کردن به زندگی مادی، یا میل به ایده آل های والا و تنفر از زندگی بدون ثمر، یا خساست، از خود گذشتگی، گستاخی یا شرم.
زیرا این تصاویر که نشان دهنده انسان هستند، صفات و دارایی که خودشان به دست آوره اند نیستند بلکه فقط ارثیه ای هستند که از اجداد و پدران اجدادشان به آنها رسیده است. و چنانکه می دانیم، در مغز انسان مکان مخصوصی وجود دارد که در آن جا این ارثیه ها قرار دارند که به عنوان "نخاع دراز" یا ضمیر ناخودآگاه خوانده می شوند و در آن، کلیه گرایش ها پدیدار می شوند.
ولی به دلیل آن که معلومات و عقایدی که پدرانمان در حین ترجبیاتشان به دست آورده اند، گرایش های ما را ایجاد نموده اند، بنابراین آنها مانند بذر گندمی هستند که در زمین کاشته شده و صورت قبلیش را از دست داده است و فقط دارای قوای درونی است که شایسته گرفتن صورت های تازه است. و هم چنین در باره انسان نیز، این گرایش ها می توانند صورت معلومات به خود بگیرند. بنابراین ماده اولیه، سبب اول و اصلی است که "بستر" خوانده می شود، و آن جایگاه قوای گرایش های خاصی است که انسان از اجدادش به ارث برده و به عنوان میراث اجدادی معنی می شوند..
و بدان که برخی از این گرایش ها حتی صورت منفی دارند، یعنی با آنچه که در اجداد وجود داشته متفاوت هستند. به همین دلیل گفته شده است که: "هر آن چه که در قلب پدر پنهان است در فرزندش آشکار می شود".
و دلیل این امر آن است که "بستر" فقط صورت قبلیش را از دست داده است تا صورت جدیدی بپوشد و بنابراین ینزدیک به صورت معلومات و عقاید منفی پدرانش است، مانند بذر پوسیده گندمی در خاک، که صورت گندم را از دست داده است. بنابراین این امر اکنون بستگی به سه عامل دیگر دارد.
تأثیر محیط
سبب دوم، مراتب سبب و نتیجه مستقیم است که بستگی به صفات بستر از سمت خودش دارد و تغییر پذیر نیستند. یعنی به صورتی که قبلا در باره بذر پوسیده گندم در خاک شرح داده شد، محیطی که بستر در آن قرار دارد، مانند خاک، مواد معدنی، باران، هوا و آفتاب، در کاشت و رشد آن به صورت مراحل تدریجی و آهسته عمل می کنند و به مراتب، هر بار حالت دیگری بخود می گیرد تا که گندم رسیده می شود و بستر بار دیگر صورت قبلیش را، یعنی صورت گندم را برخود می پوشاند لیکن به غیر از تغییر در کمیت و کیفیت، تغییر کلی نخواهد کرد و از آن، غله دیگری مانند جو و سایر غلات نخواهد رویید، بلکه برخی از نظر کمیت تغییر می کنند یعنی از یکدانه بذر، ده یا بیست گندم دیگر می روید و یا آنکه از نظر کیفیت تغییر می کند، که گاهی گندم های روییده شده مرغوب تر یا نامرغوبتر از صورت قبلی گندم هستند.
بدین طریق نیز انسان به عنوان "بستری" است که در محیطی قرار داده شده است، یعنی در اجتماع، و مانند گندم، تحت تأثیر محیط است و بستر او نارس و نپخته است که با برخورد با محیط و اجتماع و تأثیر آنها، مراحل را یکی پس از دیگری به صورت دلیل و نتیجه طی می کند.
در چنین موقعیتی، گرایش ها و استعداد هایی که شامل بسترش هستند در ادراک و فهمش جای می گیرند و به معلومات تبدیل می شوند، مثلا اگر از اجدادش گرایش به خساست را به ارث برده باشد، با منطق و فهمش مواردی را مطالعه می کند و یاد می گیرد و سرانجام به این نتیجه می رسد که خساست برای انسان امری مفید است. و حتی اگر پدرش انسانی بسیار دست و دل باز؟ بود، به هر حال او می تواند از پدرش گرایش منفی خسیس بودن را به ارث ببرد زیرا این منفی بودن نیز کاملا مانند هستیش، ارثی است که به او رسیده است.
و همچنین کسی که گرایش به آزادی عقاید و بیان را از اجدادش به ارث برده باشد، برای خودش موقعیت هایی می سازد و بر طبق آن ها به این نتیجه می رسد که آزادی برای انسان امری بسیار خوب و مفید است. ولی از کجا او این جملات و داد وستدها را به دست می آورد؟ او تمام آن ها را بدون آگاهی خود از محیط دریافت می کند که افراد، عقاید و سلیقه هایشان را به صورت دلیل و نتیجه و با مراحل تدرجی به وی واگذار کرده و در او اثر می کنند.
و به این صورت انسان تصور می کند که این عقاید به خودش تعلق دارد و با خواست آزاد خود، آنها را به دست آورده است. ولی در اینجا نیز مانند همان بذر گندم که یک قسمت کلی او هرگز تغییر نمی کند و به عنوان "بستر" خوانده می شود، به هر حال گرایش هایی را به ارث برده است که همانطور که در اجدادش وجود داشته در او نیز وجود دارند و این "سبب دوم" خوانده می شود.
عادت، به طبع دوم تبدیل می شود
سبب سوم، مراتب عامل و نتیجه است که مستقیما بر بستر اثر گذاشته و آن را تغییر می دهد. زیرا گرایش هایی که انسان به ارث برده است، در اثر محیط به معلومات تبدیل شده و در این جهت در او عمل می کنند. مثلا، کسی که طبعا خسیس است با برخورد با محیط، به گرایش خود به خساست معنای منطقی می دهد.
فرض کنیم که به این وسیله از خود محافظت می کند تا محتاج کمک مردم نشود ولی اگر به موقعیتی برسد که از ناداری نترسد می تواند قدری از این صفت صرف نظر کند و در نتیجه، آنچه را که از اجدادش به ارث برده است را به میزان معینی به خوبی تغییر دهد. و حتی گاهی موفق می شود که کاملا این صفت بد را در وجودش ریشه کن کند، و به این وسیله، عادت می تواند طبع دوم او شود.
در این جا انسان از گیاه برتری دارد زیرا گندم هرگز قادر به تغییر دادن قسمتی از خودش نخواهد بود در حالیکه انسان می تواند با قدرت "عامل و نتیجۀ" محیط، حتی قسمتهای کلی را تغییر دهد و گرایش خود را به طور کامل عوض کند و حتی آن را ریشه کن کند.
عوامل خارجی
سبب چهارم، مراتب عامل و نتیجه از طرف مواردی است که مطلقا برای بستر بیگانه بوده و از خارج بر او اثر می کنند، یعنی آنچه که رابطه ای با مراتب رشد بستر نداشته و به صورت مستقیم بر آن عمل نمی کنند، بلکه به صورت غیر مستقیم، مانند مشقات، طوفان و غیره که آنها خودشان نیز مراتب کامل، تدریجی و آهسته مربوط به خود دارند، به صورت عامل و دلیل، باعث ایجاد تغییرات مثبت یا منفی در معلومات و افکار انسان می شوند.
اکنون که این چهار عامل طبیعی را توضیح دادم می بینیم که هر فکر و اندیشه ای که در ما پدیدار می شوند فقط و فقط نتیجه هستند و بس. و حتی اگر انسان تمام روزش را صرف بررسی این موضوع کند هرگز نخواهد توانست که چیزی به این چهار عاملی که در او نهاده شده است اضافه کرده یا آنها را تغییر دهد. و حتی از نظر کیفیت هم نمی تواند چیزی به آن اضافه کند زیرا آنها صفات و افکار و منطق ما را بدون اراده ما و بدون آنکه از ما سوالی شده باشد معین می کنند و کاملا مانند ماده ای که در دست صنعتگری است، ما نیز در دست این چهار عامل قرار داریم.
انتخاب آزاد
ولی هنگامیکه ما به این چهار عامل توجه می کنیم درمی یابیم که با وجود آن که قدرت کمی برای برابر شدن با عامل اول، یعنی "بستر" در دست داریم، با وجود این، امکان انتخاب آزاد آن را داریم که خودمان را از سه عامل دیگر که می توانند بر بستر اثر گذاشته، و قسمتی از آن را گاهی به طور کلی تغییر دهند، محافظت کنیم، یعنی همانطور که قبلاً تشریح شد، به وسیله عادت که به طبع دوم تبدیل می شود.
محیط به عنوان عامل اثر کننده
و معنای این محافظت آن است که ما همیشه می توانیم به محیطی که انتخاب کرده ایم مواردی مانند دوستان، کتابها، مربیان و غیره را اضافه کنیم. مانند کسی که از پدرش یک دیگ، بذر گندم به ارث برده است و با انتخاب محیط مناسب برای "بستر"، و با در نظر گرفتن مواردی مانند زمین حاصلخیز و پربرکتی که داری مواد معدنی و سایر موادی که گندم برای رشدش احتیاج دارد می تواند این مقدار کم را ده ها برابر بیشتر کند. هم چنین در هنگام عمل باید شرایط محیط را بهسازی کند تا برای رشد، مناسب باشد. و انسان عاقل همیشه با انتخاب بهترین شرایط، برکت حاصل می کند و راه نادانان آن است که بدون توجه، از هر زمینی که به دستشان برسد استفاده می کنند و کشت بی ثمر می شود.
بنابراین می بینیم که خوبی و نفع، بستگی به انتخاب محیط برای کشت گندم دارد ولی پس از کاشتن در محیط انتخاب شده، صورت مطلق گندم بر طبق آن چه که محیط می تواند به او بدهد تعیین می شود.
زیرا در حقیقت اراده ما آزادی ندارد، بلکه بر طبق چهار عامل مذکور، متحرک گشته و بدون آن که قدرت بررسی و تغییر دادن داشته باشد، مجبور می شود به آنچه که به او پیشنهاد می شود بیاندیشد یا بنگرد.
لیکن خواست ما این آزادی را دارد که از ابتدا محیط، کتاب ها و مربیانی را انتخاب که با معلومات و افکار نیکشان بر او اثر بگذارند. و اگر این عمل را انجام ندهد بلکه حاضر شود که بدون بررسی به هر محیطی که برایش میسر می گردد وارد شود و هر کتابی را که به دستش می رسد مطالعه کند، حتما به محیط بدی خواهد افتاد یا کتاب هایی را مطالعه خواهد کرد که هیچ بهره ای از آنها نخواهد برد و به این نحو او تحت تأثیر افکار بی جا و اعمال بد قرار می گیرد و وادار به انجام خطا شده و تنبیه خواهد شد، ولی نه به دلیل افکار و اعمال بدش که هیچ آزادی در انتخاب آن ها را نداشته است، بلکه به دلیل آن که محیط خوب و مناسب را انتخاب نکرده است و همانطور که قبلا بیان شد برای انتخاب محیط، آزادی انتخاب دارد.
بنابراین کسی که در ایام زندگیش تلاش به خرج می دهد و هر بار محیط بهتری را انتخاب می کند، ارزشمند احترام و پاداش است. و در اینجا نیز، نه به دلیل افکار و اعمال نیکش که بدون انتخاب خود آنها را انجام می هد، بلکه به دلیل تلاشش برای رسیدن به محیط مناسب و خوبی که او را به این اعمال و افکار وامیدارد. و این نقلی است از ربی یهوشوع بن پراخیا: "برای خود (راو) مربی بساز و دوستی بخر".
لزوم به انتخاب کردن محیط خوب
با آنچه تا کنون بیان شد می توان گفته های ربی یوسی بن کیسما را درک کنیم که هنگامی که شخصی از وی خواهش کرد که به شهرش نقل مکان کرده و در آنجا زندگی کند و در مقابل آن صد ها هزار دینار طلا دریافت کند، ربی یوسی بن کیسما این چنین پاسخ داد: "اگر شما تمام طلا ها و نقره ها و تمام سنگ های قیمتی را که در جهان وجود دارد به من بدهید، من هرگز در آنجا زندگی نخواهم کرد، بلکه در مکانی که نور روحانیت در آن باشد". البته این موارد در ماورای افکار ساده ما هستند زیرا چگونه کسی از صد ها هزار دینار طلا برای امر کوچکی صرف نظر می کند و نمی خواهد در شهری که افرادش روحانی نیستند زندگی کند در حالیکه خود او حکیم بزرگی است که احتیاجی به آموختن از کسی ندارد؟ این واقعا شگفت انگیز است.
لیکن در تشریح زیر می بینیم که این امر بسیار ساده ای است که باید در هر یک از ما وجود داشته باشد. زیرا با آنکه هر کس دارای "بستر"، یعنی ماده اولیه خودش است، ولی به هر حال نیروی درونی آن خود به خود آشکار نمی شود بلکه فقط با اثری که محیط در آن می گذارد. مانند گندمی که در زمین کاشته است که قدرت آن فقط بوسیله محیط آن، یعنی خاک، باران و نور خورشید آشکار می شود.
بنابراین تصمیم ربی یوسی بن کیسما درست بود که اگر از محیط خوبی که انتخاب کرده بود جدا شود و وارد محیط بد و مضری شود، یعنی شهری که در آن اثری از روحانیت نیست، نه تنها که عقاید قبلیش دگرگون می شوند، بلکه باقی قوایی که در بسترش نهاده شده و هنوز فرصتی برای آشکار شدن آنها نبوده است نیز پنهان خواهند ماند. زیرا محیط مناسبی برای آنها وجود نخواهد داشت که بتوانند در آن عمل کرده و آن را از نیرو به عمل تبدیل کنند، و چنانکه تشریح شد، انسان فقط در مورد انتخاب محیط، بر خودش تسلط دارد که برای آن لایق به دریافت پاداش یا تنبیه است.
بنابراین هیچ جای تعجبی از حکیمی مانند ربی یوسی بن کیسما نیست که آن چه مفید است را انتخاب کند و از بد جدا شده و فریب موارد مادی را نخورد زیرا "در هنگام مرگ، انسان چیزی را با خود به همراه نمی برد، نه نقره و نه طلا و نه سنگهای گرانقیمت، بلکه فقط روحانیت و اعمال نیک را". و حکمای کهن به ما هشدار داده اند که: "برای خودت (راو) مربی بساز و دوستی بخر" و همچنین انتخاب کردن کتابهای مناسب.
زیرا فقط این مورد می تواند به انسان کمک کند یا از او نگهداری کند، یعنی انتخاب محیط، ولی پس از آنکه محیط را انتخاب کرد، باید خود را در دست آنها قرار دهد، مانند ماده ای که در دست صنعتگر است.
تسلط منطق بر جسم
برخی از حکیمان مدرن امروزه و خارجی، پس از آنکه آنچه را که قبلا ذکر شد بررسی کردند و پی بردند که چگونه عقل انسان چیزی بغیر از میوه ای که از پیش آمد های زندگی می روید نیست، به این نتیجه رسیده اند که عقل، حتی به میزان خاصی هیچ تسلطی برای فعل و انفعال جسم ندارد، بلکه فقط پیش آمدهای زندگی که در سلول های مادی مغز نقش می گیرند، بروی انسان تسلط دارند و او را وادار به عمل می کنند. و عقل انسان مانند آینه ای است که صورت هایی را که در مقابلش قرار دارد به خود می گیرد، و با وجود آنکه این صورت ها در آینه نقش می گیرند، ولی به هر حال آینه هرگز نمی تواند عملی انجام دهد و صورتی را که در آن منعکس شده است حرکت دهد.
به همین نحو نیز عقل، با وجود آنکه پیش آمد های زندگی به صورت عامل و نتیجه در آن دیده و معلوم می شوند، هیچ تسلطی بر جسم و برای حرکت دادن آن ندارد، یعنی نمی تواند جسم را به آنچه برایش ضروری است نزدیک کند و از آنچه مضر است دور نماید، زیرا روحانیت و مادیت از هم کاملا دور هستند و هیچ وسیله یا ابزاری بین آن ها وجود ندارد به صورتی که بتواند عقل روحانی را وادار به حرکت و عمل بر روی جسم مادی کند، درست همانگونه که قبلا شرح داده اند.
ولی در این جا آنها در اشتباه هستند، زیرا پندار انسان، برای عقل وسیله ای مانند میکروسکوپ است که چشم بدون کمک آن هرگز قادر به دیدن موارد مضر بسیار کوچک نمی شود ولی پس از آن که آن چه که مضر است را بوسیله میکروسکوپ دید، انسان از موارد مضر دوری می کند.
بنابراین میکروسکوپ، انسان را به دور شدن از موارد مضر وادار می کند و نه حس بینایی، زیرا حس پنجگانه چیز مضر را حس نمی کند. در این مورد نیز البته که عقل بر جسم انسان تسلط کامل دارد تا او را از بد دور کرده و به خوب نزدیک کند، یعنی در جایی که جسم توانایی شناختن موارد مفید یا مضر را ندارد، او احتیاج به عقل و منطق دارد.
و نه تنها این، بلکه به دلیل آن که انسان می داند که عقل او نتیجه کاملی از تجربه های زندگی است بنابراین او می تواند از کسی که به او ایمان کامل دارد پند بگیرد و آن را مانند قانونی قبول کند در حالیکه او بنا بر پدیده ها و پیش آمد های زندگیش هنوز فرصت پی بردن به چنین عقل و منطقی را نداشته است.
مانند آن که انسان توصیه پزشک را شنیده و قبول می کند در حالیکه در منطقش چیزی از آن درک نمی کند به این نحو از عقل دیگران یاری گرفته و از آن مانند عقل خودش استفاده می کند.
و همانگونه که قبلاً شرح داده شد، مشیت الهی اطمینان می دهد که انسان با این دو راه، یعنی راه رنج یا راه نور، به هدف عالی و کامل خواهد رسید. بدین معنی که در راه نور بدلیل آنکه تمام معلومات و اندیشه ها از سلسله مراتبی طولانی و از پیش آمدهای زندگی پیامبران و افراد معروف سرچشمه می گیرند، با در نظر گرفتن آنها، انسان می تواند به میزان کامل از آنها استفاده کرده و بهره مند شود، چنانکه گویا تمام آن اندیشه ها و معلومات، در واقع پیش آمد های زندگی خودش بوده اند.
اکنون می بینید که انسان به این وسیله هم از تجربه های تلخ و سختی که باید برای گسترش عقل و منطقش طی کند، رها می شود و هم از رنج رها شده و وقتش را بیهوده تلف نمی کند.
می توان این امر را به بیماری تشبیه کنیم که تا هنگامیکه خودش کاملا توصیه پزشکش را درک نکند حاضر به شنیدن توصیه های وی نمی شود و شروع به آموزش دانش پزشکی می نماید و به این نحو قبل از آن که فرصتی برای آموزش کامل این دانش داشته باشد، بعلت پیشرفت بیماری جانش را از دست می دهد.
و این راه رنج، در مقابل راه نور است. زیرا کسی که بدون درک شخصی، ایمانی به معلومات و اندیشه هایی که پیامبران و تورات به او توصیه می کنند نداشته باشد، مجبور می شود که خودش تمام آنها را از طریق طی کردن سلسله مراتب پیش آمدهای زندگی به صورت سبب و نتیجه به دست آورد، و با تجربۀ آنها، در درون او حسی برای درک بدی ایجاد می شود، چنانکه ذکر شد، بدون اراده انتخاب خودش، بلکه بدلیل تلاش وی برای بدست آوردن محیط بهتری که او را به این اعمال و افکار وادار کند.
آزادی هر فرد
و اکنون موضوع انتخاب هر نفر را دقیقا درک می کنیم که فقط بنا بر عامل اول که بستر نامیده می شود و ماده اولیه هر انسان است صورت می گیرد یعنی براساس گرایش هایی که از اجدادمان به ارث برده ایم که هر کس را از دیگری متمایز می کند.
بنابراین می بینید که چندین هزار نفر در یک محیط زندگی می کنند و هر سه عامل بر همه آنها عمل یکسان دارد ، به هر حال هرگز دو نفر یک صفت را نخواهند داشت به دلیل آنکه هر یک از آنها بستر منحصر به خود دارد و این مانند بستر گندم است که با وجود آنکه بر اثر قدرت سه عامل اخیر تغییر بسیاری در او ایجاد می شود، به هر حال همیشه صورت گندم قبلی برایش باقی مانده و هرگز صورت نوع دیگری را به خود نخواهد گرفت.
صورت کلی اجداد هرگز از بین نمی رود
همچنین، "بستری" که صورت قبلی اجدادش را عوض کرده و در اثر نیروی سه عاملی که به او اضافه شده اند تغییرات بسیاری نموده و صورت تازه ای پوشیده است، ولی به هر حال، صورت کلی والدینش را از دست نمی دهد و از نظر ارزش هرگز نخواهد توانست که صورت انسان دیگری که شبیه اوست را به خود بگیرد، درست همانگونه که جو از نظر ارزش مانند گندم نخواهد بود.
زیرا هر بستر، یک سلسله طولانی از دوران و نسلهای منحصر به خود دارد و هر بستر شامل معلوماتی از صد ها نسل و دوره است که هنوز به صورتی که در اجداد وجود داشته آشکار نشده اند، یعنی به صورت معلومات، بلکه آنها قوای بدون صورت، که غریزه یا گرایش خوانده می شوند هستند که انسان ناخوادآگاه آنها را انجام می دهد. بنابراین هرگز نمی توان تصور کرد که دو انسان از نظر صفات کاملا مانند یکدیگر باشند.
لزوم محافظت از آزادی هر فرد
و بدان که این تنها دارایی هر فرد است که نباید به آن صدمه زد یا آن را تغییر داد زیرا در عاقبت تمام گرایش هایی که در "بستر" وجود دارند، همانطور که ذکر شد، پس از رشد انسان، تبدیل به معلومات وی می گردند. و همانگونه که در مقاله "صلح" تشریح شده است، قدرت قانون گسترش، بر این سلسله مراتب تسلط داشته و با فشار دائماً آن را به پیش می راند. علاوه بر این، سرانجام هر یک از گرایش ها به معلومات بسیار والا، مهم و پرارزشی تبدیل خواهد گشت.
بنابراین شخصی که گرایش و استعداد کسی را ویران کرده و آن را از درون وی ریشه کن می کند باعث می شود که این معلومات و دانش بسیار والا، شگفت آمیز و پرارزش که باید در پایان این سلسله مراتب آشکار شود نابود گردد. زیرا این گرایش هرگز در جسم دیگری به غیر از خود آن شخص پدیدار نخواهد شد.
در اینجا باید بفهمیم که هنگامی که گرایشی تغییر کرده و صورت معلومات به خود می گیرد، دیگر تفاوتی بین بد و خوب نخواهد بود زیرا این تفاوت ها فقط زمانی که آنها به صورت گرایش یا معلومات نارس هستند معلوم می شوند و هنگامی که صورت معلومات حقیقی به خود می گیرند به هیچ عنوان نشانه ای از آنها دیده نخواهد شد. و این امر در مقاله های بعدی روشن و تشریح خواهد گردید.
از درون این امر به میزان ستمگری و جنایتی که ملتها انجام می دهند پی می بریم و درک می کنیم که کسانی که با تحمیل و نفوذ خود به اقلیت ها، آزادی آنها را از دستشان می گیرند بدون آنکه به آنها امکانی برای پیگیری راه زندگیشان را بدهند، همان راهی که بر اساس گرایش هایی که از اجدادشان به ارث برده اند باید انجام گیرد، در واقع قاتل محسوب می شوند. و افرادی هم که ایمانی به دین و هدف مشیت ندارند نیز می توانند از درون سیستم طبیعت، به لزوم محافظت از آزادی هر فرد پی ببرند.
زیرا ما شاهدیم که دلیل سقوط تمام ملتها و ویرانی آنها در هر دوره، فقط فشار جهان بر اقلیت ها و بر افراد بوده که با غلبه بر آنها باعث ویرانیشان شده است. بنابراین کاملا واضح است که بدون در نظر گرفتن آزادی هر فرد، ایجاد صلح در جهان امکان پذیر نیست و بدون آن، صلح پایدار نخواهد بود و ویرانی جهان را در بر خواهد گرفت.
پس از کاستن آنچه که از طرف اجتماع به هر فرد می رسد که در بالا توضیح داده شد، نهاد او به صورت کامل معین می شود. ولی در عاقبت به این سوال برخورد می کنیم که خود فرد کجاست؟ زیرا آن چه که در باره فرد بیان نمودیم فقط او را از نظر دارایی شخصیش که از اجداد خود به ارث برده است نشان می دهد، لیکن این فرد – خودش - یعنی خود وارثی که باید از داراییش محافظت نماییم کجاست؟
زیرا از آنچه که تا کنون بیان شد هنوز موفق به یافتن نقطه شخصی انسان یا نهاد او که بتواند به عنوان واحد مستقلی رو به روی ما بایستد نشده ایم، و سوال اینجاست که "من چه اختیاری در عامل اول، که در واقع همان سلسله طولانی و چندین هزار ساله افراد بشر است که یکی پس از دیگری و نسل به نسل، نقش فرد را به عنوان وارث تعیین می کند دارم؟" و هم چنین "من، در باره سه عامل دیگر که شامل چندین هزار انسانی است که در یک نسل یا یک دوره با هم زندگی می کنند چه می توانم انجام دهم؟".
در عاقبت هر فرد یک دستگاه عمومی محسوب و می شود که همیشه آماده خدمت به عموم جامعه بوده و بر طبق خواست عموم رفتار می کند. یعنی او تحت تسلط دو نوع جامعه قرار دارد:
- از نظر عامل اول، او تحت تسلط و خدمتگزار جامعه بزرگی است از دوره ها و نسل های گذشته که یکی پس از دیگری قرار دارند.
- از نظر سه عامل دیگر، تحت تسلط جامعۀ همدوره خودش است.
و در واقع این یک سوال فراگیر و جهانی است و به همین دلیل افراد بسیاری با روش طبیعی مذکور مخالفت می کنند در حالیکه از حقیقت آن آگاه هستند و بیشتر، روش های دیگری مانند علوم ماوراء طبیعی (metaphysical)، یا دو تا پرستی یعنی شریک قائل شدن برای خداوند(dualism)، یا فلسفۀ ماوراء طبیعت و خارج جهان مادی (transcendentalism) را انتخاب می نمایند. آنها تجسم می کنند که چگونه جسم روحانی به عنوان روح انسان، در درون جسم مادی او وجود دارد و این روح دانا، جسم انسان را به فعالیت وامی دارد و آن در واقع نهاد یا خود انسان است.
و شاید این تعبیرات و تفسیرات، برای آرام کردن فکر انسان هستند ولی مسئله آن است که آنها هیچ راه حل علمی ندارند که نشان دهد چگونه شی یا جسم روحانی امکان نوعی تماس با اتم های جسم مادی دارد که بتواند باعث حرکت آن شود. و تمام حکمت های عمیق آنها برای یافتن پلی برای عبور از این شکاف وسیع و عمیق که بین جسم روحانی و اتم مادی وجود دارد بی فایده بوده است. بنابراین دانش بشری هیچ سودی از این روشهای ماوراء طبیعی نبرده است.
خواست دریافت - "هستی از فقدان" (yesh me ain)
و برای آنکه بتوانیم از نظر علمی، قدمی پیش بگذاریم ما فقط به حکمت کبالا احتیاج داریم زیرا حکمت کبالا شامل تمام حکمت های جهان است. ما در باره "نورها و ظرف های روحانی " (اور Or و کیلی Kli ) که در کتاب "درخت زندگی" شرح داده شده است یاد گرفتیم که تمام اصل آنچه که آفریدگار در آفرینش تازه کرده است از فقدان آفریده شده که در کبالا "هستی از فقدان" (yesh me ain) خوانده می شود و آن چیزی به غیر از "خواست دریافت" نیست.
و سایر امور در تمام آفرینش، اصلا تازه نیستند و از "هستی از فقدان" به وجود نیامده اند بلکه از "هستی از هستی" (yesh me yesh). به آن معنا که به صورت مستقیم از ماهیت خود پروردگار خارج شده اند مانند نوری که از خورشید بیرون می آید و در آن هیچ چیز تازه و نوظهوری نیست بلکه آنچه که در ماهیت خورشید وجود دارد به صورت نور از آن خارج شده و پخش می شود.
در حالیکه "خواست دریافت" مذکور، چیزی کاملا تازه و نوظهور است، یعنی که چنین چیزی قبل از آفرینش در واقعیت وجود نداشته است. زیرا آفریدگار پیش از همه چیز بوده و از هیچ نظر خواستی به دریافت ندارد زیرا از چه کسی بگیرد؟ بنابراین این خواست یا میل دریافت که آفریدگار آن را از هستی از فقدان به وجود آورده است کاملا چیز تازه ای است. در حالیکه در سایر امور از نظر تازگی چیزی نیست که آفرینش خوانده شود. بنابراین تمام ظرف ها (کیلی ها) و تمام اجسام، هم در عوالم روحانی و هم در عوالم مادی، ماده روحانی یا ماده مادی پنداشته می شوند که طبع آنها "خواست دریافت" است.
دو نوع قدرت در "خواست دریافت" وجود دارد: قدرت جذب کننده و قدرت رد کننده
و علاوه بر این باید بدانید که در این قدرت که "خواست دریافت" خوانده می شود ما شاهد دو نوع قدرت هستبم:
1. "قدرت جذب کننده".
2. "قدرت رد کننده".
زیرا هر ظرف (کیلی) یا جسمی که "خواست دریافت" محسوب می شود، در واقع از نظر کمیت و کیفیت آن چه که دریافت می کند محدود است. به همین دلیل هر چه که از نظر کمیت و کیفیت خارج از حدود کیلی است، مثل آن است که با طبع و صفتش متضاد است و به همین دلیل آنها را رد می کند، زیرا در این محدوده که "خواست دریافت" نامیده می شود، با وجود آن که در اصل، آن فقط قدرت جذب کننده است و بس، ولی به هر حال اجبارا او به قدرت رد کننده تبدیل می شود و این امر را باید به خوبی درک نمود.
یک قانون برای تمام عوالم
و با وجود آن که حکمت کبالا در باره دنیای مادی ما سخنی بیان نمی کند، به هر حال تمام عوالم فقط دارای یک قانون هستند. بنابراین با بررسی انواع ماهیت های مادی که در دنیای ما وجود دارند، یعنی هر چه که در درون این فضا وجود دارد: جامد، گیاه، جاندار، جسم مادی و جسم روحانی، و با بررسی وجود هر یک از آنها می بینیم که آنچه که آنها را از یکدیگر متمایز می کند چیزی به غیر از "خواست دریافت" مذکور نیست و آن صورت شخصی هر یک است که از سوی آفرینش نو شده، و آن را از نظر کمیت و کیفیت محدود می کند، و قدرت جذب کننده و قدرت رد کننده درونی آن، از این قدرت خواست دریافت سرچشمه می گیرد.
ولی آنچه که به غیر از این دو قدرت نام برده در آن وجود دارد، در واقع به عنوان نعمتی از ماهیت الهی محسوب می شود و این برکت و نعمت برای تمام آفریده ها مساوی است و هیچ چیز تازه ای در آن وجود ندارد که به آفرینش مرتبط باشد، زیرا این نعمت از "هستی از هستی" "yesh me yesh" سرچشمه گرفته و نمی توان آن را به عنوان یک واحد منفرد توجیه کرد بلکه چیزی است که در تمام قسمتهای آفرینش اعم از کوچک و بزرگ مشترک است و هر یک بنا بر حدود خواست دریافت خود از این نعمت برخوردار می شود و بنا بر این حدود، تفاوت بین هر یک تعیین می گردد.
بنابراین در این جا به صورت علمی، آشکارا ثابت کردم که "نهاد" (اگو) هر فرد به صورت علمی کاملا از دید عیب جوی دیگران و حتی از نظر روش های مادی خودکار (اتوماتیک) محفوظ است و از حال به بعد، ما دیگر به این روش های ناقص که با متافیزیک (علوم ماوراء طبیعت) مخلوط شده اند احتیاجی نداریم.
البته در اینجا هیچ فرق نمی کند که آیا این قدرتِ "خواست دریافت"، ثمر و نتیجه ماده ای است که از طریق شیمیایی ایجاد شده باشد یا که ماده، ثمر و نتیجه این قدرت باشد، زیرا در اصل می دانیم که فقط این قدرتی که در هر موجود و هر اتم "خواست دریافت" نهاده شده است، حدود "خواست دریافت" او را از دیگران متمایز کرده است و این امر هم در اتم و هم در مجموعه اتم ها که جسم خوانده می شود دیده می شود.
و سایر صورت هایی که مازادی از این قدرت در آنها وجود دارد، به هیچ عنوان ربطی به آن واحد یا مجموعه واحد ها ندارد و یا حتی از نظر نهادی که در آن است، بلکه فقط از نظر کلی به آن مربوط است، و آن وفوری است که از سوی آفریدگاری متعال رسانده می شود و موضوعی مشترک برای تمام قسمتهای آفرینش است و در آن ها موضوع جسم های آفریده شده متمایز و مشخص داده نمی شود بلکه برای همگان یکسان است.
اکنون با در نظر گرفتن ویژگی عامل اول که "بستر" خوانده می شود، می توانیم موضوع "آزادی هر فرد" را درک کنیم جایی که نسل های، قبلی یعنی اجداد و اجداد اجداد هر فرد، طبع خود را در آن ثبت کردند و بنا بر آنچه توضیح داده شد در واقع معنای کلمه "فرد" فقط محدوده "خواست دریافت" است که در مجموعه واحد ها نهاده شده است.
اکنون می بینید که تمام گرایش هایی که از پدران و اجدادش به ارث برده، رویهمرفته چیزی به غیر از حدود "خواست دریافت" نیست، که هم از نظر قدرت جذب کننده و هم از نظر قدرت رد کننده درونی آن، برای ما به صورت گرایش هایی مانند دست و دل بازی یا خساست، یا میل به گوشه گیری یا مراوده با دیگران و غیره دیده می شود.
به همین دلیل آنها کاملا به عنوان نهاد یا "اگوی" او هستند که برای حق وجود خود با هم در جنگند. بنابراین اگر ما حتی فقط به یکی از گرایش های فردی خسارتی وارد کنیم، گویا که یکی از اعضای پیکره واقعی او را از ذات او جدا کرده ایم. و این یک فقدان خالص برای تمام آفرینش محسوب می شود زیرا دیگر در تمام دنیا چیزی مانند آن نیست و هرگز نخواهد بود.
و پس از آن که حق آزادی هر فرد را بنا بر قوانین طبیعی توضیح دادیم می توانیم بازگردیم و ببینیم تا چه حد انجام این امر عملی و امکان پذیر است، بدون آن که به اصول و آئین و قوانین سیاستی ضرری وارد شود: یعنی چگونه این حق بنابر قوانین تورات مقدس عملی است.
دنباله روی از اکثریت
"دنباله روی از اکثریت" عبارتی است که در کتاب های مقدس بیان شده است ، یعنی در جایی که مشاجره ای بین کسی با اکثریت وجود داشته باشد ما باید بنا بر خواست اکثریت حکم کنیم زیرا شاهدیم که اکثریت حق سلب آزادی از فرد را دارد.
ولی در این جا سئوال دیگر و به مراتب مهم تری مطرح می گردد زیرا این قانون، بشریت را نه تنها به جلو هدایت نمی کند بلکه آن را به عقب بر می گرداند چون در زمانی که بی خردان و عقب ماندگان اکثریت بشریت را تشکیل می دهند و افراد پیشرفته جامعه همیشه در اقلیت هستند و اگر ما همیشه خواست اکثریت را در نظر می گیریم که آن ها عقب ماندگان و عجولان جامعه هستند، در جایی قرار می گیریم که نظر و هدف پیشرفتگان جامعه که همیشه در اقلیت هستند به گوش و عمل نخواهد رسید و حتی نخواهند توانست کوچکترین قدمی به جلو بردارند.
چنانچه که در مقاله "صلح" در باره "لزوم به توجه از قوانین طبیعت" بیان شده است، به دلیل آن که از طرف مشیت الهی موظف به زندگی اجتماعی شده ایم بنابراین مجبوریم که قوانینی را که به بقای جامعه مربوط است اجرا کنیم و اگر حتی از کوچکترین قانون سرباز زنیم، طبیعت از ما انتقام خواهد گرفت، بدون در نظر گرفتن این امر که آیا ما از معنای این قوانین آگاهیم یا نه.
و ما شاهدیم که به غیر از "دنباله روی از اکثریت"، ترتیب دیگری برای زندگی در جامعه نداریم و این قانون، تنها وسیله ای است که اختلال و مشاجراتی را که در جامعه روی می دهد مرتب کرده و به جامعه امکان وجود می دهد. بنابراین این قانون یکی از فرمان های طبیعی مشیت الهی محسوب می شود که ما بدون درک کامل آن مجبور به قبول و مراعات آن هستیم مانند سایر فرامین تورات(Mitzvot) ، که تمامی آنها قوانین طبیعت و مشیت الهی هستند که از "عالم والا به دنیای پایین" و به ما رسیده اند، چنانچه که در مقاله "ماهیت حکمت کبالا و قانون ریشه و شاخه" توضیح داده ام که تمام واقعیتی که در راه طبیعت دیده می شود از قوانین و عوالم روحانی والا ریشه می گیرد.
و در اینجا می توان دریافت که فرامین تورات چیزی به غیر از قوانین و اداره ثابت در عوالم والا نیستند که آنها ریشه هر آنچه که در طبیعت و در دنیای ما دیده می شوند هستند. بنابراین همیشه قوانین تورات با قوانین طبیعت دنیای ما مانند دو قطره آب مطابق هم هستند و به این صورت ثابت کردیم که قانون "دنباله روی از اکثریت" قانون مشیت الهی و طبیعت است.
راه نور و راه رنج
باوجود این، با آنچه بیان شد هنوز مسئله عقب رفتن، که این قانون دلیل آن است، معین نگشته و در واقع ما می بایست راهی برای اصلاح آن پیدا کنیم. ولی از نظر مشیت الهی هیچ فقدانی وجود ندارد زیرا که آن به وسیله دو راه: "راه نور" و "راه رنج" تمام بشریت را کاملا در بر گرفته است و به پیشرفت دائمی بشریت به سوی هدف اطمینان کامل داشته و هیچ شکی در آن نیست. به هر حال انجام این قانون، تعهدی طبیعی و ضروری است.
حق اکثریت، به پایمال کردن آزادی فرد
همچنین باید پرسید: این امور فقط هنگامیکه بین دو انسان پیش می آید، که بر طبق قانون "دنباله روی از اکثریت" قابل قبول هستند، زیرا مشیت الهی ما را وادار می کند همیشه نگهبان بقا و سعادت دوستان باشیم. ولی هم چنین تورات ما را وادار می کند که قانون "دنباله روی از اکثریت" را در باره بحث بین انسان و خداوند رعایت کنیم در حالیکه این امر هیچ ربطی به موضوع بقای جامعه ندارد.
بنابراین بار دیگر به این سوال بر می گردیم: چگونه می توان این قانون را که ما را مجبور به قبول کردن عقاید اکثریت عقب مانده، و رد یا باطل نمودن عقاید افراد پیشرفته که در همه جا اقلیت کوچکی هستند تصدیق کرد؟
لیکن بنا بر آنچه در مقاله "ماهیت دین و هدف آن"، در قسمت "پیشرفت آگاهانه و پیشرفت ناخودآگاه" ثابت کردیم، تمام قوانین تورات داده نشده اند مگر برای پاک کردن و تزکیه اسرائیل، بدین معنا که در درون ما حسی برای تشخیص طبع بدی که از زمان تولد در وجودمان نهاده شده است و "خودخواهی" خوانده می شود گشوده گردد تا به صفت پاکی و نیکوکاری که به طور کلی "نوعدوستی" نامیده شده برسیم و آن گذرگاه یگانه و خاصی است که ما را به سوی عشق خداوند متعال رهنمون می کند. بر طبق این معیار، فرامین بین انسان و خداوند وسیله پاک و بی همتایی است که انسان را از خودپرستی که سبب زیان جامعه می شود دور می کند.
واضح است که بحث و مباحثه راجع به فرامین بین انسان و آفریدگار نیز به مسئله حق بقای جامعه ارتباط دارد و بنابراین آنها نیز در چارچوب "دنباله روی از اکثریت" مطرح می شوند.
اکنون می توانیم رفتار بین (هالاخا- halakha) یعنی قوانین یهود و (آگادا - agada) یعنی ادبیات یهود را تشخیص دهیم. زیرا فقط در هالاخا قانون فرد و جامعه وجود دارد و هالاخا مانند جامعه است. و آگادا چنین نیست زیرا امور آگادا، ماورای اموری است که به بقای جامعه مربوط هستند. چون آنها دقیقا در باره اداره و هدایت انسانها در امور بین انسان و خداوند متعال صحبت می کنند یعنی در همان قسمتی که اثر و رابطه مستقیم با بقا و سعادت مادی جامعه ندارد.
و بنابراین اکثریت هیچ حقی برای باطل کردن عقیده فرد را ندارند و هر کس بنا بر دید شخصی و صحت خود رفتار می کند. در حالیکه بنا بر هالاخا که مرتبط به انجام فرامین تورات هستند همه تحت نظارت برای بقای جامعه هستند به همین جهت به جز اجرای قانون "دنباله روی از اکثریت" هیچ امر و ترتیب دیگری امکان پذیر نخواهد بود.