Kabbalah.info - Kabbalah Education and Research Institute

مقالۀ "صلح در جهان"

hands_world2نظر و بررسی مسئله صلح، پیشنهاد های اصلاح کننده های جهان و امتحان آنها در واقعیت: نظر به "خوبی" که متکی به "رحمت، حقیقت، عدالت و صلح" است .

رحمت و حقیقت به هم رسیدند.                  عدالت و صلح یکدیگر را بوسیدند،

حقیقت از زمین  رویید،                              و عدالت از آسمان ظاهر گشت،

و آفریدگار نیز نعمت عطا خواهد کرد                 و سرزمین  ما ثمر خواهد داد

ارزش هر چیز از روی صورتی که در زمان خاصی دیده می شود ارزیابی نمی شودبلکه به میزان گسترش آن بستگی دارد

هر چه که در واقعیت وجود دارد، هم خوب و هم بد، و حتی آنچه که به جهان زیان می زند حق زیست دارد و نباید آن را خراب یا نابود کرد و کاملا از جهان نیست کرد. بلکه ما باید آن را اصلاح کنیم و به خوبی برگردانیم.

زیرا بررسی و توجه به عمل آفرینش کافی است که به کمال اعمال آفریدگار پی ببریم. بنابراین ما باید درک کنیم و مواظب باشیم که هیچ جزئی از آفرینش را کم نشماریم و فکر نکنیم که وجودش بیهوده بوده و احتیاجی به آن نیست، زیرا این مانند آن است که آفرینش را به بدی توجیه کنیم.

البته همه می بینیم که آفریدگار، آفرینش را کامل نکرده است و در هر گوشه ای از واقعیت، اعم از کل و جزء آن، همه چیز از مرحله فقدان، تا پایان گسترش و رشد آن، تحت قوانین گسترش تدریجی قرار دارند. به همین دلیل هنگامی که مزه تلخ میوه را در ابتدای رشد آن احساس می کنیم این تلخی را به صورت نقصی در میوه حساب نمی کنیم زیرا همه ما می دانیم که میوه هنوز مراحل گسترش و رشدش را کامل نکرده است.

به همین نحو در سایر اجزاء واقعیت، هنگامی که جزئی بد و مضر بنظر می رسد، این دلیل بدی خود آن جزء نیست زیرا هنوز در مرحله و در گذرگاه گسترش قرار دارد. بنابراین ما نمی توانیم تصمیم بگیریم که آن بد و ناقص است و به آن توهین کنیم زیرا این فکر، عاقلانه نیست.

سستی "اصلاح کننده های جهان"

این کلیدی است برای درک سستی اصلاح کننده های جهان که در هر نسل برمی خیزند – زیرا آنها انسان را به صورت دستگاهی که به خوبی کار نمی کند و باید آن را اصلاح کنند می بینند. یعنی قسمت های خراب آن را با قسمت های سالم عوض کنند.

زیرا جهت و هدف این اصلاح کننده های جهان، نابود کردن هر چه بد و مزید و مضر در نوع انسان است --- و در حقیقت که اگر آفریدگار در مقابل آنها نبود حتما از مدت ها پیش، حتماً بسیاری از انسانها را از روی زمین پاک می کردند و فقط آنهایی که خوب و مفید بودند را باقی می گذاشتند.

ولی به دلیل آن که آفریدگار اعضایی را که آفریده است با دقت بسیار مراقبت می کند و به کسی اجازه نابود کردن آنچه را که در دست دارد نمی دهد – بلکه همانگونه که قبلا ذکر شد فقط باید به خوبی برگردد، بنابراین این اصلاح کننده ها خودشان جهان وداع را می کنند ولی صفات بد دنیا از بین نمی روند بلکه آنها باقی می مانند و مراحل گسترشی که باید طی کنند را می گذرانند تا که در پایان اصلاح به تکامل برسند.

پس از آن، خود آن صفات بد برگشته و به همان صورت که آفریدگار از ابتدا برای آنها تصمیم گرفته است به صفات خوب و مفید تبدیل می شوند. مانند میوه ای که بر شاخه درخت قرار دارد و با انتظار فراوان روزها و ماه هایی که باید بگذراند را می شمارد تا کاملا رسیده شود و مزه شیرین آن برای هر انسان آشکار شود.

اگر لایق باشند - با تسریع وقت، وگرنه به موقع

ولی باید بدانیم که این قانون گسترش که سراسر واقعیت را در برگرفته است و متعهد گشته که هر بدی را به خوبی و مفیدی برگرداند، تمام فعالیت هایش را با قدرت حکومت الوهیت و والا انجام می دهد یعنی بدون پرسش از انسانهای زمینی. و در مقابل آن، آفریدگار به انسان منطق نائل کرده و به او اجازه داده است که این قانون گسترش را قبول کند و تحت حکومت و با اراده خودش بتواند مراحل آن را به سرعت و به صورت مستقل و آزادانه، کاملاً بدون بستگی  به قید و بند زمان انجام دهد.

بنابراین در اینجا روشن می شود که دو نوع  حکومت در طریق این گسترش، عمل می کنند. حکومت اول: "حکومت الهی - آسمانی" که متعهد می شود که هر بد و مضر را به خوب و مفید برگرداند ولی به موقع خود، یعنی با گذشت زمان طولانی و با سختی و سنگینی زمان. و حکومت دوم: "حکومت زمینی". و هنگامیکه "آنچه که گسترش می یابد" موجودی حساس باشد، با فشار غلطک سنگین گسترش، از مشقت و درد و رنج، زجر می کشد. غلطکی که با ظلمت فراوان راه را برایش می گشاید.

و در مقابل آن، "حکومت زمینی" است و آن انسانهایی هستند که این قانون گسترش را تحت تسلط خودشان گرفته و می توانند کاملا از قید و بند زمان رها شوند و به سرعت به سرانجام برسند، یعنی پختگی کامل و اصلاح، پیش روند و به پایان گسترش برسند.

این گفته ها را حاکمان کهن در باره رستگاری و پایان اصلاح کسانی که خواهان رسیدن به  آفریدگار هستند بیان کرده اند. و این معنای نوشته های آنهاست: "من آفریدگارم که به موقع آن را تسریع خواهم کرد". "اگر لایق باشند، با تسریع زمان– وگرنه به موقع". منظور آن است که اگر کسانی که خواهان قدرت الهی هستند لایق باشند و با توجه و از صمیم قلب قانون گسترش را در دست بگیرند و صفات بد خود را اصلاح کرده و به صفات نیک تبدیل کنند با "تسریع" به رسالت خواهند رسید. یعنی خود آنها با اراده قلب و منطق و کوشش خود کاملا از قید و بند زمان رها می شوند و به سرعت به رسالت می رسند.

ولی اگر لایق نباشند که گسترش و اصلاح صفات بدشان را تحت تسلط خود انجام دهند و آن را در دست حکومت الهی قرار دهند، به هر حال آنها هم به رسالت و پایان اصلاح خواهند رسید ولی حتما حکومت الهی بنابر قانون گسترش و مراحل تدریجی عمل خواهد تا هر بد و مضر را به خوب و مفید برگرداند. مانند میوه ای برروی درخت، که کاملا واضح است که سرانجام رسیده خواهد شد ولی به موقع و وابسته به قید و بند زمان.

زیرا بنا بر این قانون گسترش تدریجی، تا هنگام رسیدن به سرانجام، انسان مجبور است مراحل گوناگون و بسیاری را طی کند، مراحلی دشوار، سنگین، آهسته  که مدت طولانی ادامه خواهد داشت. و به دلیل آنکه آنچه گسترش می یابد موجودی حساس است که رنج و درد را احساس می کند، بنابراین باید در مراحل گسترش، سختی های بسیاری را طی کند. زیرا نیروی درد و رنجی که در هر مرحله یا پله پایین تر وجود دارد، قدرتی بجز قدرت فشار زجر و درد تحمل ناپذیر در پله پایین نیست که به انسان فشار می آورد و او را وادار می کند که هر چه زود تر از این پله جدا شده و به پله بالا تر برسد یعنی سختی و زجر باعث پیشرفت و بازگشت او به سوی خوبی و پروردگار می شود. در این باره نقل شده است که: "آفریدگار، سلطان ظالمی را در مقابل انسان قرار می دهد تا با قوانین خشن خود او را وادار به روی آوردن به آفریدگار و بازگشت به نیکی نماید".

بنابراین انسان حتما به سرانجام و رسالت موعود خواهد رسید ولی اگر بنا بر قانون گسترش تدریجی باشد، "به موقع" نامیده می شود یعنی با سختی و فشار زمان. و اگر گسترش و اصلاح صفات خود را در دست و تحت تسلط خود بگیرد " تسریع زمان" خوانده می شود یعنی بدون بستگی داشتن به زمان.

خوب وبد، نسبت به اعمال فرد در مقابل اجتماع ارزیابی می شوند

قبل از آنکه موضوع اصلاح بدی بشریت را بررسی کنیم باید در ابتدا ارزش این اصطلاحات خشک "خوب" و "بد" را تعیین کنیم. به عبارت دیگر هنگامی که ما تصمیم می گیریم که صفت یا عملی "خوب" یا "بد" است باید روشن شود که این عمل یا صفت نسبت به چه کسی صورت می گیرد.

برای درک این امر باید کاملاً ارزش نسبی بین جزء و کل را بدانیم، یعنی نسبت بین فرد و جامعۀ او، جامعه ای که فرد در آن زندگی می کند و احتیاجات او را چه از نظر مادی و چه از نظر معنوی تأمین می کند.

واقعیت به ما نشان می دهد که اگر فردی خود را از جامعه جدا کند و بدون آن که به قدر کافی عده ای در اطرافش به او خدمت و کمک کنند و احتیاجاتش را برآورده نمایند، به هیچ وجه حق زیست ندارد. انسان از ابتدا برای زندگی کردن در جامعه خلق شده است، و هر فرد در جامعه، مانند چرخی است که با پیوستن به چرخهای دیگر در یک دستگاه یا ماشین قرار دارد. یک چرخ به تنهایی آزادی حرکت ندارد بلکه با حرکت تمام چرخ ها به جهت معینی می چرخد تا ماشین بتواند به خوبی وظیفه و قصد کلی خود را اجرا کند.

اگر اشکالی در یکی از چرخهای دستگاه دیده می شود، این اشکال نسبت به خود چرخ، حساب و بررسی نمی گردد بلکه بنا بر وظیفه و خدمت او به تمام دستگاه ارزیابی می گردد.

همچنین در مورد بشریت، میزان خوبی و احسان هر یک در اجتماعش، بنا بر خوبی خود او ارزیابی نمی شود بلکه بنا بر میزان خدمت او به جامعه کلی بررسی و ارزیابی می گردد. و برعکس، ما میزان بدی هر فرد را بنا بر ارزش شخصی خود او نمی سنجیم، بلکه میزان ضرری را که به طور کلی به جامعه می رساند ارزیابی می کنیم.

در حقیقت این امر مانند نور خورشید برای ما روشن و واضح است، هم از نظر حقیقت و هم از نظر نیکی، زیرا کل فقط دارای چیزی است که در جزء وجود دارد. منفعت فرد منفعت جامعه است و منفعت جامعه منفعت فرد. یعنی کسی که به جامعه زیان می رساند در واقع به قسمت خودش ضرر می رساند و فردی که به جامعه نیکی می کند به قسمت خودش خوبی می کند. هر جزء قسمتی از کل است  و ارزش کل بدون کم و بیش، حاصل جمع اجزای آن است.

بنابراین معلوم می شود که اجتماع و فرد در واقع یکی هستند و بندگی فرد در اجتماع باعث ضرر فرد نمی شود زیرا آزادی فرد و آزادی اجتماع یکی است و همانگونه که بین آنها خوبی و نفع تقسیم می شود به همان صورت نیز آزادی و استقلال بین آنها قسمت می شود.

بنابراین میزان خوبی یا میزان بدی و اعمال نیک و اعمال بد، فقط برطبق منفعت اجتماع ارزیابی می شود.

البته آنچه در بالا ذکر شد فقط هنگامی امکان پذیر است که کلیه افراد وظایف خود را نسبت به اجتماع انجام دهند و هیچ یک بیشتر از آنچه مستحق است دریافت نکرده و از گرفتن مال افراد دیگر امتناع می کنند. ولی اگر بخشی از اجتماع به این صورت رفتار نکنند در نتیجه نه تنها به اجتماع زیان می رسانند بلکه در نهایت خودشان نیز صدمه خواهند خورد.

بیش از این لازم به ادامه بحث در این باره نیست زیرا این موضوع برای همه روشن است و آنچه تا کنون بیان گشته، فقط برای نشان دادن نقطه اشکال آن، یعنی آنچه باید اصلاح شود است تا هر فرد درک کند که منفعت او و منفعت اجتماع یکی است. و به این وسیله دنیا به اصلاح کامل خواهد رسید.

چهار صفت رحمت، حقیقت، عدالت و صلح نسبت به فرد و اجتماع

پس از آشنایی کامل با صفت نیکوکاری که بسیار مشتاق و آرزومند رسیدن به آن هستیم، باید شرایطی را که برای تسریع خوبی و سعادتمندی در دست داریم بررسی کنیم.

چهار صفتی که برای این هدف خاص وجود دارند عبارتند از: رحمت، حقیقت، عدالت و صلح. کلیۀ اصلاح کنندگان جهان تا کنون از این صفات استفاده کرده اند یا به عبارت صحیح تر می توان گفت که با این چهار صفت، بشریت با پیشرفت و گسترش تدریجی یعنی بوسیلۀ حکومت آسمانی به موقعیت کنونی رسیده است.

همانگونه که قبلاً ذکر شده است بهترین راه آن است که ما قانون گسترش را تحت حکومت و در دست بگیریم و به این وسیله خودمان را از سختی هایی که تاریخ و زمان برای پیشرفتمان تعیین کرده است رها کنیم.

بنابراین اکنون این چهار صفت را بررسی می نماییم تا با آشنائی کامل با آنچه که در دست داریم پی ببریم که چه امیدی برای استفاده از آنها در آینده وجود دارد.

دشواری های عملی برای تعیین "حقیقت"

هنگامی که ما صفات نیک را بررسی می کنیم، در واقع صفتی بهتر از صفت "حقیقت" نیست. زیرا تمام منفعت هایی که قبلاً درباره رابطه بین فرد و اجتماع ذکر نمودیم، که بنابر آن هر فرد به صورت کامل وظایف خود را به اجتماع ادا می کند و قسمت خود را به صورت عادلانه و درستی از اجتماع دریافت می کند، چیزی به غیر از "حقیقت" نیست. ولی اشکال در آنجاست که به صورت عملی، اجتماع این صفت را قبول نمی کند. این مشکل عملی، که در "حقیقت" وجود دارد نشان دهنده نقصی است که باعث می شود که اجتماع آن را قبول نکند و باید پی ببریم که این نقص چیست.

هنگامی که "حقیقت" ذکر شده را دقیقاً بررسی می کنیم پی می بریم که این امر از لحاظ امکانات عملی، بسیار مبهم و بغرنج است و دید بشری امکان سنجش آن را ندارد. زیرا حقیقت، ما را وادار می کند که همه افراد اجتماع با برابری و تساوی و برطبق زحمت و کوششان سهم خود را بدون کم و بیش دریافت کنند و این تنها اساس حقیقی است که نباید شکی به آن برد، زیرا کاملا روشن است که اگر کسی مایل باشد که از زحمت و کوشش رفیقش لذت ببرد، اعمال او مخالف با عقیده و حقیقت مذکور است.

ولی چگونه می توانیم این حقیقت را بررسی و تشریح کنیم، به نحوی که برای جامعه قابل قبول باشد؟ برای مثال، اگر این امر را بنابر میزان کوشش آشکار هر فرد، یعنی بنا بر ساعت کار او ارزیابی کنیم و هر فرد را وادار کنیم که ساعت کارش با دیگران برابر باشد، هنوز هم معنی واقعی صفت حقیقت را معلوم نخواهد کرد.

علاوه براین، در این جا دروغ آشکاری وجود دارد به دو دلیل: اولاً از نظر جسمی کارگر و دوماً از لحاظ روحی او. زیرا از طرف طبیعت، قدرت عمل هر کس با دیگری برابر نیست و یک نفر در اجتماع بخاطر ضعف و سستی جسمش، در یک ساعت کار خود، مجبور است که بیشتر از دو ساعت کار رفیقش زحمت بکشد.

هم چنین از لحاظ روانی، کسی که طبعاً بسیار تنبل به دنیا آمده است نیز در یک ساعت، بیشتر از 2 ساعت کار دوست زرنگش زحمت می کشد و بنابر "حقیقت" روشن، برای برآوردن نیازهای زندگی نباید قسمتی از اجتماع را وادار کنیم که از قسمت دیگر زحمت بیشتری به خرج دهد.

در واقع افراد اجتماع که طبعاً قوی و زرنگ هستند از زحمات و کوششهای دیگران لذت می برند و مخالف با صفت حقیقت، با سنگدلی از آنها سوء استفاده می کنند زیرا با مقایسه با افراد ضعیف و تنبل اجتماع، آنها زحمت کمتری می کشند.

و هم چنین اگر قانون طبیعی "دنباله روی از اکثریت" را در نظر بگیریم این حقیقت نمی تواند پایه و اساس ساعت های کاری که می بینیم باشد زیرا افراد ضعیف و تنبل که همیشه اکثریت جامعه هستند، به اقلیت زرنگ و قوی اجازه سوء استفاده از زحمات و قدرتشان را نخواهند داد.

بنابراین می بینیم که اساس ذکر شده، یعنی کوشش و زحمت فرد، با شرایط حقیقت واضح و خواست و عقیدۀ اکثریت اجتماع، به هیچ وجه عملی و امکان پذیر نیست زیرا نمی توان آن را کاملا بازرسی و ارزیابی کرد. بنابراین صفت حقیقت در واقع توانایی و قدرت عمل برای ترتیب دادن مسیر فردی و اجتماعی را به طور کامل و مطلق ندارد و نمی تواند باعث رضایتمندی کاملی (که مناسب صورت زندگی در پایان اصلاح جهان است) شود، و علاوه براین با مسائل و سختی های بسیاری در این باره برخورد می کند، زیرا هرگز حقیقتی روشن تر و واضح تر از طریق طبیعت وجود ندارد. بنابراین بسیار طبیعی است که هر انسان خود را در دنیای پروردگار، مانند حاکمی یگانه احساس می کند که دیگران فقط برای رفاه و بهبود زندگی او آفریده شده اند و هیچ لزومی برای جبران کمک های آنها احساس نمی کند.

به عبارت ساده تر می توان گفت که طبع هر انسان سوء استفاده کردن از افراد جهان برای منفعت و بهبود شخصی است و فقط از روی اجبار و ناچاری حاضر به دادن چیزی به دیگران است که آن نیز خودش سوء استفاده از آنهاست زیرا با زیرکی فراوان آن را به صورتی انجام می دهد که دیگران این موضوع را درک نکرده و با میل خودشان حاضر به تسلیم می شوند.

به دلیل آنکه طبع هر شاخه به طبع ریشه اش نزدیک است و به دلیل آن که منشاء روح انسان از پروردگار یگانه است که همه چیز به او تعلق دارد بنابراین انسان که بخشی از آفریدگار است در نهاد خود احساس می کند که تمام آفریده های دنیا باید تحت تسلط او و برای منفعت او باشد و این قانونی است که هرگز تغییر نخواهد کرد.

و تنها تفاوت بین انسان ها، طرز انتخاب آنها است که اولی به وسیله خواسته های بی ارزش از دیگران سوء استفاده می کند و دومی با رسیدن به حکومت، و سومی به وسیله بدست آوردن احترام. علاوه بر این اگر این امر باعث زحمت زیادی برای انسان نمی شد او حاضر بود که از تمام دنیا برای به دست آوردن ثروت و حکومت و احترام سوء استفاده کند ولی مجبور است که برطبق امکانات و قدرتش آنها را انتخاب کند.

می توانیم این قانون را به نام "قانون یکتایی" که در قلب هر انسان است بنامیم. هیچ انسانی نمی تواند از قید و بند این قانون رها شود بلکه هر کس بر طبق و به میزان بزرگی یا کوچکیش قسمت خود را به دست می آورد.

و این قانون یکتایی که در طبع انسان است نه خوب است و نه بد. زیرا آن یک واقعیت طبیعی است و مانند هر جزء در طبیعت حق حیات دارد و هیچ امیدی برای از بین بردن آن از جهان یا حتی ایجاد اندک تغییری در آن وجود ندارد همان گونه که نمی توان نسل بشریت را از روی جهان نابود کرد. بنابراین در واقع این قانون، "حقیقت مطلق" است.

اکنون پی می بریم که هرگز نخواهیم توانست زندگی با سعادت و خوب را برای هر فرد و اجتماع بر طبق صفت حقیقت ترتیب دهیم که باعث خرسندی و هر یک از افراد شود و با رضایت مطلق آن را بپذیرد (یعنی به نحوی که در پایان اصلاح باید صورت گیرد).

با فقدان توانایی برای برقرار کردن صفت حقیقت سعی کردند که صفت های پیشینی را برقرار کنند.

و اکنون از سه صفت دیگر یعنی رحمت، عدالت و صلح یاد آوری می کنیم که گویا از ابتدا فقط به این جهت آفریده شدند تا از صفت حقیقت که بسیار ناتوان و ضعیف است در دنیای ما حمایت و پشتیبانی کنند. و بدینگونه مراحل پیشرفت و گسترش با آهستگی و با سرگردانی فراوان برای شکل دادن به زندگی جامعه آغاز شد.

ظاهراً  همه افراد جامعه به طور کامل راضی و مایل به قبول کردن صفت حقیقت شدند بدون آن که حتی کمی از آن منحرف شوند ولی در واقع کاملا برعکس حقیقت عمل کردند و از آن به بعد سرنوشت حقیقت همیشه آن بوده است  که به دست دروغ گویان و دغل بازان بیفتد و هرگز موقعیتی به دست افراد ضعیف و عادل نیفتاد تا بتوانند از صفت حقیقت حتی به میزان مختصری کمک بگیرند.

پس از آن که نتوانستند صفت حقیقت را در زندگی جامعه برقرار کنند، تعداد افراد ضعیف و سرخورده در جامعه افزایش یافت و باعث شد که صفت های رحمت و عدالت پدیدار شوند تا فعالیت های خود را در جامعه انجام دهند زیرا بقای جامعه، افراد موفق را وادار می کند که از افراد ضعیف پشتیبانی کنند تا به جامعه به طور کلی آسیب نرسد و بنا براین برای دستگیری از آنها، با بخشندگی یعنی با رحمت و عدالت رفتار می کردند.

ولی در واقع این امری طبیعی است که با چنین شرایطی تعداد ضعیف ها و سرخورده ها افزایش یابد تا جایی که بر ضد افراد موفق اعتراض نموده و با آنها جنگ و جدال کنند. و در اینجا صفت "صلح" پدیدار شد. بنا براین، صفت های رحمت، عدالت و صلح به دلیل ناتوانی صفت حقیقت به دنیا آمدند.

این وضعیت باعث قسمت بندی و ایجاد دسته های مختلف در جامعه شد که برخی صفت رحمت و صداقت را قبول کردند یعنی برای کمک به دیگران حاضر شدند از مال خود صرفنظر کنند و برخی دیگر صفت حقیقت را پذیرفتند برطبق "مال من مال من است و مال تو مال توست".

به صورت ساده تر می توان این دو دسته را به "سازندگان" و "خرابکاران" تقسیم کرد. سازندگان کسانی هستند که در فکر بهبود و رفاه اجتماع هستند و برای این امر اغلب اوقات حاضرند که از اموال خود صرف نظر کنند.

ولی آنهایی که در طبع خود تمایل به ویران کردن و هرزگی دارند با صفت حقیقت یعنی با "مال من مال من است و مال تو مال توست" برای منفعت شخصی، احساس راحتی می کنند، و هرگز حاضر به صرف نظر کردن از جزئی از اموال خود برای دیگران نیستند، بدون توجه به آن که بقای جامعه را با طبع "خرابکارای" خود به خطر می اندازند.

امیدواری به صلح

پس از آن که این شرایط باعث جنگ و جدال بزرگی در جامعه شدند و تمام جامعه را به خطر انداختند "صلح آوران" در جامعه پدیدار شدند و با قدرتی که در دست داشتند اداره جامعه را به عهده گرفتند و با شرایط تازه ای که به نظرشان شرایط حقیقی بود، صورت زندگی جامعه را تازه کردند تا بقای آن را در صلح فراهم آورند.

ولی این "صلح آوران" که پس از هر مشاجره  و زد و خورد ظاهر می شوند اکثرا به طور طبیعی از درون خرابکاران، یعنی آنهایی که خواستار حقیقت بر اساس "مال من مال من است و ما تو ما توست" هستند، برمی خیزند. به همین دلیل آنها شجاع ترین افراد جامعه هستند که  قهرمانان  و دلاوران نامیده می شوند زیرا اگر جامعه با اعتقادات آنها موافقت نکند همیشه حاضرند زندگی خود و زندگی تمام جامعه را به هدر دهند.

در حالیکه سازندگان در جامعه که افراد رحمت و عدالت هستند و زندگی خود و زندگی سایر افراد جامعه برایشان مهم و ارزشمند است برای تحمیل کردن عقاید خود به جامعه حاضر نیستند خود و جامعه را به خطر انداخته و به هدر دهند به همین دلیل آنها همیشه قسمت ناتوان و ضعیف جامعه هستند و افراد ترسو و بزدل خوانده می شوند.

بدین جهت کاملا واضح است که همیشه دست دلاوران و بی باکان هرزه بالاتر از دیگران بوده و به طور طبیعی تمام صلح آوران از بین "خرابکاران" بر می خیزند و نه از بین "سازندگان".

از آنچه بیان شد می بینیم که امیدهای صلح که افراد این دوره آرزومند و چشم براه آن هستند، هم از نظر فعل وعملکرد و هم با توجه به مستندات بی ارزش است.

زیرا فاعلان یعنی صلح آوران دوره ما و سایر دوره ها که قدرت ایجاد صلح در جهان را در دست دارند، در واقع همیشه از ذات بشری، که ما آن را "خرابکاران" می نامیم ساخته شده اند زیرا خواستار و جویای حقیقت بر اساس "مال من مال من است و مال تو مال توست" هستند.

و این امری طبیعی است که این افراد سرسختانه از عقاید خود دفاع می کنند تا جایی که زندگی خود و زندگی جامعه را به خطر می اندازند. و این چیزی است که همیشه به آنها قدرت غلبه می دهد تا بر ذات بشری که سازندگان  و خواستاران رحمت و عدالت نامیده می شوند و حاضرند از اموال خود برای رفاه دیگران صرف نظر کرده و سامان جهان را نجات دهند، غلبه کنند زیرا خواستاران رحمت و عدالت ترسو و بز دل به نظر می رسند.

در نتیجه، خواستن حقیقت و ویرانی جهان هر دو یکی هستند و خواستن رحمت و سامان جهان نیز هر دو یکی هستند. بنابراین نمی توان امیدوار بود که صلح بوسیله خرابکاران بنا و برقرار شود.

بنابراین امید به صلح با توجه به مستندات یعنی از نظر شرایط حالم بر صلح و افرادی که آنرا نوید می دهند، بی ارزش است. زیرا شرایط صحیح و ایده آل برای بهبود فردی و اجتماعی، بنا بر معیار حقیقتی که صلح آوران خواستار آن هستند هنوز ایجاد نشده است. و همانطور که قبلا در باره ناتوانی حقیقت بیان شد، ملزوما همیشه عدۀ مهمی در جامعه از شرایطی که به آنها پیشنهاد می شود ناراضی بوده و خواهند بود. و این عده همیشه به عنوان قدرتی آماده در دست ستیزه کاران و صلح آوران جدید باقی می مانند.

رفاه جامعه و رفاه تمام دنیا

و از این که من رفاه یک جامعه و رفاه تمام دنیا را با هم یکی می کنم تعجب نکنید، زیرا در حقیقت به مرحله ای رسیده ایم که تمام دنیا یک جامعه و یک گروه حساب می شود. یعنی به دلیل آن که هر فرد در دنیا جوهر زندگی و معاشش را از تمام افراد دنیا می مکد به همین دلیل ناگزیر به خدمتگزاری و مراقبت از رفاه و بهبود تمام دنیا می شود.

ما ثابت کردیم که فرمان برداری و اطاعت کامل فرد در تمام اجتماع مانند چرخ کوچکی در دستگاه است زیرا او تمام زندگی و سعادتش را از جامعه دریافت می کند و بنابراین رفاه جامعه و رفاه شخصی او یکی است و بالعکس . بنا براین به همان میزان که انسان اسیر خودش است به همان میزان نیز لزوما در اسارت جامعه است همانطور که در بالا بیان شد.

و وسعت و اندازه این جامعه چیست؟ این امر بنا بر اندازه محیطی که هر فرد از دیگران استفاده می کند بررسی می شود. برای مثال در دوره های قبلی تاریخ، اندازه این محیط فقط یک خانواده بود یعنی هر فرد فقط احتیاج به کمک از افراد خانواده داشت و به همین دلیل فقط در اسارت افراد خانواده اش بود.

در دوره های بعدی خانواده ها به هم پیوستند و به یک شهر تبدیل شدند و هر فرد اسیر شهرش شد و پس از اینکه شهر ها به هم پیوستند و کشورها را ایجاد کردند هر فرد برای به دست آوردن سعادت زندگی محتاج به کمک تمام افراد کشور گشت و به این صورت در اسارت تمام افراد کشور قرار گرفت. بنابراین در نسل کنونی که هر فرد برای سعادت زندگیش از تمام کشورهای جهان کمک می گیرد لزوما او به همان میزان در اسارت تمام دنیا بوده مانند چرخی در یک دستگاه.

بنابراین ایجاد زندگی پرسعادت از راه صلح در یک کشور بدون آن که در سایر کشورهای جهان نیز صلح و سعادت باشد غیر ممکن است و برعکس. زیرا در دوره کنونی تمام کشور ها برای برآوردن خواسته های زندگی به یک دیگر مرتبط و وابسته هستند به همان نحو که در دوره های گذشته هر فرد به خانواده اش وابسته بود. بدین جهت نباید فقط در باره مراتب عادلانه ای که صلح و رفاه یک کشور یا یک جامعه را وعده می دهد صحبت کرد بلکه در باره صلح تمام جهان. زیرا میزان رفاه یا سختی و بدی هر فرد در جهان بستگی به میزان بهبود و رفاه هر کس در تمام جهان دارد.

و با وجود آنکه در واقع این موضوع واضح و به صور کامل احساس می شود ولی افراد جهان هنوز آن طور که باید آن را درک نکرده اند. و چرا؟ زیرا مراحل گسترش در طبیعت چنان هستند که فعل و انفعال قبل از درک موضوع صورت می گیرد.

در زندگی مادی و عملی، این چهار صفت با یکدیگر مغایر و متناقص هستند

اگر اعمال سختی که در بالا بیان شده است که مزاحم راه افراد ناتوانی مانند ما هستند کافی نیستند، درهمی و جدال گرایش های روانی نیز بر آنها اضافه گشته شده اند، یعنی خود صفاتی که در درون هر یک از ما به صورت  خاص و متفاوتی نهاده شده اند نیز در هر فرد متناقض و مغایر هستند. زیرا این چهار صفت نام برده شده: رحمت، حقیقت، عدالت و صلح که در طبع افراد بشر بنا بر میزان پیشرفت آنها یا بنا بر تربیت آنها تقسیم شده اند نیز با یکدیگر مغایرت دارند.

برای مثال، اگر صفت رحمت را به طور کلی در نظر بگیریم، پی می بریم که حکومت این صفت با صفتهای دیگر مغایر است یعنی بنا بر قوانین حکومت رحمت، برای وجود صفت های دیگر جایی در جهان ما وجود ندارد.

صفت رحمت چیست؟ حکمای کهن این صفت را این چنین تشریح می کنند: "مال من مال شماست و مال شما مال شماست" و اگر هر یک از افراد بشر به این صورت رفتار می کردند جلال و افتخار صفت حقیقت و صفت عدالت را باطل می نمودند، زیرا اگر هریک به صورت طبیعی حاضر به بخشیدن هر چه دارد به دیگری باشد و از دیگری چیزی نخواهد دیگر موضوع دروغ گویی باطل می شد.

و جای صحبتی در باره صفت حقیقت نخواهد بود زیرا حقیقت و دروغ نسبی هستند و اگر "دروغ" در دنیا نبود جایی برای واژه "حقیقت" نیز نبود. و احتیاج به یاد آوری نیست  که صفات دیگری که فقط برای قوی کردن حقیقت به خاطر سستی آن وجود دارند نیز باطل می شدند.

حقیقتی که در این جمله "مال من مال شما و مال شما مال شما" بیان شده است مغایر با صفت رحمت است و نمی تواند به هیچ وجه با آن بسازد زیرا از نظر حقیقت، این عادلانه نیست که کسی برای دیگری زحمت بکشد. چون نه تنها که او را به اشتباه می اندازد بلکه او را عادت می دهد که از دیگران سوء استفاده کند. بنابراین حقیقت امر می کند که هر کس مجبور است که دارائیش را برای زمانهای سخت آینده نگهداری کند تا محتاج به دیگران نگشته و باعث زحمت آنها نشود.

علاوه بر این، کسی نیست که خویشاوند و وارثی نداشته باشد که بنا بر حقیقت، آنها از سایر افراد به او نزدیک تر هستند. بنابراین  طبیعت ثابت می کند که آنکه دارائیش را به دیگران می دهد و برای خویشاوندان و وارثانش چیزی باقی نمی گذارد در واقع به آنها دروغ می گوید.

و به همین نحو نیز صلح مغایر با عدالت است. زیرا برای ایجاد صلح در جامعه، باید شرایط به صورت کنونی باشد که به افراد زرنگ و هشیار که تمام کوشش و منطق خود را به خرج می دهند وعدۀ موفقیت و ثروتمندی – و به افراد کم فکر، بی توجه و ساده، وعدۀ عدم موفقیت و تهیدستی داده می شود.

و این واقعاً عدالت نیست که افراد ساده و کم فکر، بدون زیانکاری به این سختی تنبیه شوند. زیرا خطا و جرم این افراد بیچاره چیست که به دلیل آنکه مشیت الهی به آنها زرنگی و هشیاری عطا نکرده است، با رنج سخت تر از رنج مرگ تنبیه شوند؟ بنابراین در شرایط صلح هیچ عدالتی نیست و صلح متناقض با عدالت است.

و همچنین عدالت متناقض با صلح است زیرا اگر تقسیم دارایی را بنا بر عدالت ترتیب دهیم یعنی افراد کم فکر و ساده قسمت قابل توجهی از مال افراد زرنگ و هشیار را دریافت کنند، افراد قدرتمند و مبتکر حتما ساکت و آسوده نخواهند نشست تا که این حکومت را که قدرتمندان و بزرگان را به بردگی واداشته است و از آنها برای بهبود وضعیت افراد ضعیف سوء استفاده می شود سرنگون کنند. بنابراین هیچ امیدی برای صلح در جامعه نیست –  عدالت متناقض با صلح است.

صفت منحصر به فرد بودن و یکتایی همراه با صفات و عملکردهای خودخواهی باعث نابودی و ویرانی می شود.

می بینیم که چگونه صفت های درونی ما با یکدیگر در تضاد و جنگ هستند و این جنگ نه تنها بین فرقه ها و دسته ها است بلکه در درون هر فرد این چهار صفت وجود دارد که همگی هم زمان یا یکی پس از دیگری بر او تسلط یافته و در درون او می جنگند تا که دیگر جایی برای منطق صحیح باقی نمی ماند که آنها را به نحوی ترتیب دهد تا بتوانند با یکدیگر به توافق برسند.

در واقع ریشۀ تمام این اختلال در درون ما چیزی به غیر از صفت یکتایی مذکور نیست که در هر یک از ما کم و بیش و به میزان متفاوت وجود دارد.

و با اینکه در باره والایی و زیبایی صفت یگانگی قبلا توضیح دادیم که مستقیما از آفریدگار عظیم و یکتا که ریشه تمام آفرینش است سرچشمه گرفته است، ولی به دلیل آن که این احساس یگانگی در صفت خودخواهی محدود ما جایگزین شده است، بنابراین باعث نابودی و ویرانی می شود و منشاء تمام خرابی هایی است که در جهان بوده و خواهد بود. و بنا بر آنچه که قبلا بیان شد، هیچ فردی در جهان از قید و بند آن آزادی ندارد و تمام تفاوتی هایی که بین افراد وجود دارد به دلیل صورت و طرز استفاده از خواسته هایشان است. خواسته های مادی قلب، یعنی حکومت و تسلط، مخلوق ها را از هم مجزا ومتفاوت می کند.

ولی آنچه بین تمام افراد جهان یکسان و مساوی است آن است که هر یک از ما می خواهیم با تمام شرایطی که در دست داریم از سایران برای بهبود شخصیمان سوء استفاده کنیم بدون آنکه در نظر بگیریم که پایه های زندگی را برروی ویرانه های دوستمان بنا می کنیم.

و بدون اهمیت، هر یک از ما اجازه نامه ای بر وفق مرادمان می سازیم زیرا "خواسته ها ریشۀ منطق" هستند و نه آن که "منطق ریشۀ خواسته ها". در حقیقیت می توان گفت که هر چه که انسان بزرگ تر و والا تر باشد به همان میزان صفت یگانگی او بزرگ تر و والا تر است.

استفاده از صفت یکتایی به عنوان موضوع تکامل فردی و اجتماعی

اکنون سعی می کنیم که شرایطی که بشریت هنگام فرا رسیدن زمان صلح در جهان، در عاقبت قبول خواهد کرد را درک کنیم و بدانیم تا چه میزانی این شرایط می توانند زندگی سرشار از سعادت برای فرد و جامعه به همراه بیاورند و همچنین تا چه حد بشریت برای بر دوش کشیدن این شرایط خاص آمادگی دارد.

بار دیگر به صفت یکتایی که در قلب هر انسان وجود دارد و آماده است تا تمام دنیا را برای لذت خود ببلعد بر می گردیم. ریشه این صفت مستقیما از یکتای جهان (آفریدگار) برای انسانها توسعه یافته و آنها شاخه ای از آن هستند.

در اینجا به سوالی برخورد می کنیم که ملزوم به جواب است: چطور می توان تصور کرد که در درون ما چنین صورت فاسدی که ریشه تمام خرابی ها و آسیب ها است پدیدار شود؟ و چگونه از منشاء چنین بنیادی،  امکان دارد منبع خرابی و نابودی سرچشمه بگیرد؟ و نمی توان این سوال را بدون جواب باقی گذاشت.

البته این سکۀ یکتایی مذکور دو رو دارد. زیرا اگر به طرف بالای آن بنگریم یعنی از طرف یکتای جهان، این صفت فقط به صورت "بخشش به دیگران" عمل می کند زیرا آفریدگار متعال بخشنده است و در او هیچ صورت دریافت کردن وجود ندارد چونکه هیچ کم و کاستی ندارد و احتیاجی به دریافت کردن از مخلوقاتی که آفریده است ندارد بنابراین صفت یکتایی در ما نیز که از آفریدگار متعال سرچشمه گرفته است باید به صورت "بخشش به دیگران" عمل کند و نه به صورت "دریافت برای خود".

و در طرف دیگر سکه، یعنی از نظر صورت عمل آن در ما، می بینیم که کاملا در جهت معکوس عمل می کند زیرا عمل آن فقط به صورت "دریافت برای خود" است مثلا می خواهد که فقط خودش ثروتمندترین فرد در جهان باشد و غیره و بنابراین این دو روی سکه، دو قطب کاملا دور از یکدیگر هستند مثل دوری مشرق از مغرب.

بدین صورت جوابی یافتم برای این مسئله که چگونه امکان دارد که ازصفت یکتایی یکتای جهان که سرچشمه هر بنیاد است، صفت یکتایی که منشاء نابودی است سرچشمه گرفته و به ما برسد و پاسخ آن است که ما از این صفت گرانبها در جهت مخالف و معکوس استفاده می کنیم که آن دریافت خودخواهانه است.

و من نمی گویم که این صفت یگانگی درونی ما هرگز در ما به صورت بخشش به دیگران عمل نخواهد کرد زیرا ما نمی توانیم این امر را انکار نماییم که در بین ما افرادی هستند که صفت یگانگی در آنها به صورت بخشیدن به دیگران عمل نموده و آنها تلاش و قدرتشان را صرف بهبود اجتماع می نمایند.

ولی آن دو روی سکه که قبلا توصیف کردم، فقط در باره دو نکته ای که باعث پیشرفت و تکامل آفرینش می شوند صحبت می کنند که از فقدان آغاز شده و به آهستگی هر بار از پله های گسترش بالا رفته و به پلۀ بالا تری صعود می کند تا پس از طی کردن تمام مراحل به هدف والا که صفت کمالی که از ابتدا معین شده رسیده و برای همیشه در آنجا باقی بماند.

مراتب گسترش این دو نکته چنین است:

1-    نقطه آغاز، پست ترین درجه و نزدیک به فقدان کامل است که بر روی دوم سکه توصیف شده است.

2-    نقطه اوج و والایی که در آن با آرامش و راحتی برای همیشه باقی خواهد ماند و این بر روی اول سکه توصیف گشته شده است.

با وجود آن که دوره ای که اکنون ما در آن به سر می بریم به میزان فراوانی ترقی کرده و مراحل بسیاری را طی نموده و از پایین ترین درجه روی سکه بالا رفته و به اندازۀ زیادی به روی اول سکه نزدیک شده است و به همین دلیل افرادی را می بینیم که از صفت یکتایی خود به صورت "بخشیدن به دیگران" استفاده می کنند، ولی آنها عده معدودی هستند زیرا ما هنوز در وسط مسیر گسترش قرار داریم.

هنگامی که به بالاترین نقطه پله ها برسیم از صفت یکتایی خود فقط به صورت "بخشیدن به دیگران" استفاده خواهیم نمود و برای هیچ کس هرگز امری پیش نخواهد آمد که از آن به صورت "دریافت خودخواهانه" استفاده کند.

و بر طبق این سخن ها، اکنون فرصتی یافته ایم که به شرایط زندگی نسل آخر یعنی زمان صلح در جهان نظری بیفکنیم - زمانی که تمام بشریت به بالاترین نقطۀ روی اول سکه رسیده و از صفت یکتایی خود به صورت "بخشیدن به دیگران" و نه به صورت "دریافت خودخواهانه" استفاده خواهند نمود.

و خوب است که نسخه ای از صورت زندگی مذکور را در اینجا بیاوریم تا در تحت فشار موج های زندگی به عنوان درس عبرت و نمونه ای در مغز جای گیرد، شاید ارزنده و امکان پذیر باشد که نسل ما نیز طرز زندگی شبیه به صورت زندگی مذکور را آزمایش و تجربه نماید.

شرایط زندگی نسل آخر

در ابتدا باید هر کس به خوبی درک نموده و به اطرافیانش شرح دهد که صلح و آرامش جامعه که در واقع همان صلح و آرامش در مملکت و صلح در تمام دنیا است کاملا به همدیگر بستگی دارند زیرا تا زمانی که قوانین اجتماع، میل هر یک از اعضاء مملکت را ارضاء ننموده و حتی عده کمی را از اداره کنندگان مملکت ناراضی باقی می گذارد در واقع این اقلیت، برضد اداره کنندگان توطئه نموده و سعی می کنند آن را کار بیندازند.

و اگر  قدرت کافی برای روبرو شدن اداره کنندگان مملکت و جنگیدن با آنها را نداشته باشند از راه غیر مستقیمی مانند تحریک کردن و به هم انگیختن مملکت ها باعث جنگ می شوند و این امری طبیعی است که در زمان جنگ بر تعداد افراد ناراضی افزوده خواهد شد و با نائل شدن به اکثریت امید آن را خواهند داشت که دولت را سرنگون کنند و دولت جدیدی که برایشان راحت تر است ایجاد کنند. بنابراین صلح و آرامش فردی عامل مستقیم صلح و آرامش در کشور است.

بعلاوه، اگر افرادی را در نظر بگیریم که هنر و حرفه شان جنگیدن است و امیدوارند که از طریق تولید و تأمین اسلحه به موفقیت برسند و از نظر کیفیت اجتماعی عده معدود ولی بسیارمهمی هستند و آنها را به افرادی که از قوانین کنونی ناراضی هستند را به آنها بیافزاییم می بینید که عده بسیار زیادی در هر لحظه ممکن، مشتاق به جنگ و خونریزی هستند.

بنابراین صلح جهان و صلح مملکت به همدیگر بستگی دارد و حتی اگر قسمتی از مردم مملکت که فعلا از زندگی کنونی خود راضی هستند یعنی زبردست ها و خردمندان را در نظر بگیریم هنوز نگرانی زیادی برای امنیت زندگی از سوی افرادی که بر ضد آنها توطئه می کنند وجود دارد و اگر ارزش صلح را درک می کردند با رضایت کامل، مراتب زندگی نسل آخر را قبول می کردند و برای این امر حاضر به بخشیدن هر چه که دارند برای زندگیشان بودند.

میزان رنج در مقابل لذت از دریافت شخصی

و اکنون اگر برنامه مذکور را بررسی کرده و آن را با عقل و منطق خود به خوبی درک کنیم خواهیم دید که تمام نکته های سخت آن، در واقع تغییر دادن طبیعت ما از دریافت کردن برای خودمان به بخشیدن به دیگران است. زیرا این دو نکته یکدیگر را انکار و رد می کنند.

البته در نگاه اول، این برنامه خیالی نظر می رسد، چیزی والاتر از طبیعت بشری. ولی اگر آن را عمیقاً بررسی کنیم خواهیم یافت که مغایرت و تناقض بین دریافت کردن برای خود و بخشیدن به دیگران چیزی به جز مسئله ای روانی نیست، زیرا در واقع ما بدون در نظر گرفتن خوبی خودمان به دیگران خوبی کرده و تأثیر می گذاریم.

زیرا دریافت شخصی، با وجود آن که به صورت های گوناگونی مانند دارایی و ثروت و کسب آنچه باعث لذت قلب و دید و غیره می گردد وصف و بازنمود می شود، ولی همه آن ها را می توان در یک اسم توصیف کرد، یعنی: "لذت"، به نحوی که اصل و پایه دریافت کردن آنچه که انسان مشتاق آن است چیزی به غیر میل به لذت بردن نیست.

و اکنون تصور کنید که اگر تمام لذتهایی را که انسان در طول هفتاد سال زندگیش احساس کرده است در یک طرف جمع آوری کنیم و در طرف دیگر تمام غم ها و رنج هایی را که تحمل کرده است گردآوریم و آنها را برای مقایسه در مقابل چشمش قرار دهیم در نتیجه انسان ترجیح می داد که اصلا به دنیا نمی آمد.

و اگر موضوع از این قرار است، پس چه چیزی انسان برای خودش در این دنیا دریافت می کند؟ اگر فرض کنیم که انسان به بیست درصد لذت در طول زندگیش نائل می شود و در مقابل آن هشتاد درصد رنج، و اگر آنها را در مقابل هم قرار دهیم شصت درصد رنج بدون جبران باقی می ماند.

ولی تمام آنچه بیان شد محاسبه شخصی است، یعنی وقتی که انسان برای خودش کار می کند. در محاسبه کلی و جهانی، به هر حال هر کس بیشتر از آنچه که برای لذت و وجودش دریافت می کند تولید می کند. بنابراین، مسیر و جهت از دریافت برای خود، به بخشیدن به دیگران تغییر خواهد کرد و به این صورت از آنچه که تولید می کند لذت خواهد برد بدون آنکه رنج زیادی احساس کند.

 

آخرین انتشارات

book_10

از پراکندگی تا هماهنگی
- خواندن کتاب
- خرید کتاب

آموزش رایگان کبالا به زبان انگلیسی